• وبلاگ : شعرهاي احسان پرسا
  • يادداشت : همه ي شنبه هاي من ..
  • نظرات : 2 خصوصي ، 26 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    سلام عزيزم.

    در مورد اون نرم افزار لينكاي زير جالبن

    http://www.mec.ir/forum/viewtopic.php?f=9&t=2086

    http://www.mec.ir/forum/viewtopic.php?f=9&t=2085

    سلام...زيبا بود و جاندار...

    با غزلي به روزم...يا علي...

    سلام دوست عزيز.

    وبلاگ جالبي داريد.خسته نباشيد.

    در شرح حالتون نوشته بوديد كه در دبير خبر هستيد؟!

    اگه ممكنه مي‌خواستم بيشتر توضيح بديد، تا اگه بشه با هم همكاري داشته باشيم.

    منتظر پاسختون هستم.

    راستي نظرتونو راجع به وبلاگم بگيد.

    خدانگهدار

    خيلي ماه بود...افرين

    زدين تو شعر نو؟

    ممنون از حضورتون

    سلام ممنونم كه سر زديد

    بازم بيا باشه

    در ضمن شعر قشنگي بود

    عملکرد

    پسر کوچکي وارد داروخانه شد، کارتن جوش شيرني را به سمت تلفن هل داد. بر روي کارتن رفت تا دستش به دکمه هاي تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره اي هفت رقمي. مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک شروع به صحبت با تلفن کرد: خانم، مي توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپاريد؟ زن پاسخ داد: کسي هست که اين کار را برايم انجام مي دهد. پسرک گفت: خانم، من اين کار را نصف قيمتي که او ميگيرد انجام خواهم داد. زن در جوابش گفت که از کار اين فرد کاملا راضي است.
    پسرک بيشتر اصرار کرد و پيشنهاد داد: خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي کنم، در اين صورت شما در يکشنبه زيباترين چمن را در کل شهر خواهيد داشت. مجددا زن پاسخش منفي بود. پسرک در حالي که لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت.
    مسئول داروخانه که به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر…از رفتارت خوشم مياد؛ به خاطر اينکه روحيه خاص و خوبي داري. دوست دارم کاري بهت بدم.
    پسر جوان جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو مي سنجيدم، من همون کسي هستم که براي اين خانوم کار مي کنه.

    سلام. يه داستان كوتاه ديگه از فيلترنگ سپنتا:

    ابله

    در دهکده اي کوچک مردي زندگي مي کرد که به ابله بودن اشتهار داشت و ابله هم بود. تمام آبادي مسخره اش مي کردند. ابلهي تمام عيار بود و مردم کلي با او تفريح مي کردند. ولي او از بلاهت خود خسته شد. بنابر اين از مرد عاقلي راه چاره را پرسيد. مردعاقل گفت: مساله اي نيست! ساده است? وقتي کسي از کسي تعريف کرد، تو انکار کن . اگرکسي ادعا مي کند که "اين آدم مقدس است"? فوري بگو "نه ! خوب مي دانم که گناهکاراست?" اگر کسي بگويد "اين کتابي معتبر است"? فوري بگو "من خوانده و مطالعه کرده ام"? نگران نباش که آن را خوانده يا نخوانده اي? راحت بگو "مزخرف است!"? اگر کسي بگويد "اين نقاشي يک اثر هنري بزرگ است" راحت بگو "اين هم شد هنر؟ چيزي نيست مگر کرباس و رنگ. يک بچه هم مي تواند آن را بکشد". انتقاد کن? انکار کن? دليل بخواه و پس از هفت روز به ديدنم بيا.
    بعد از هفت روز? آبادي به اين نتيجه رسيد که اين شخص نابغه است : "ما خبر از استعدادهاي او نداشتيم و اينکه او در هر موردي اينقدر نبوغ دارد. نقاشي را نشان او مي دهي و او خطاها را به شما نشان مي دهد. کتابهاي معتبر را نشان او مي دهي و او اشتباهات و خطا ها را گوشزد مي کند. جه مغز نقاد شگرفي!چه تحليلگر و نابغه بزرگي!"
    پس از هفت روز پيش مرد عاقل رفت و گفت : ديگر احتياج به صلاح و مصلحت تو ندارم. تو آدم ابلهي هستي!
    تمام آبادي که قبلا به اين آدم فرزانه معتقد بودند، حالا مي گفتند: "چون نابغه ما مدعي است اين مرد آدمي است ابله? پس اوبايد ابله باشد..."

    ببخشيد هدي ام يادم رفت:

    http://jeyem.persiangig.com/E.Parsa.pdf

    خوشحالم كه دومين نفرم

    اما هفته من هشت روز داره!!!!!!!!!!

    اينم يه هديه ديگه به پاس حرفاي قشنگت:

    راستي ميشه يكي ازون غزلايي كه واسه كسي نخونديشون برام بفرستي؟ميخوام تويه آواز دشتي اجراش كنم.باقيشو خودت ميدوني.مثال دشتي:آلبوم گنبد مينا استاد شجريان

    منتظرم

    سلام عزيزم

    براي چندمين بار مرور كردم

    خيلي زيبا بود

    خوشحالم كه اولين كسي هستم كه بعد از فرشته هاي قلب مهربونت اشعار زيبات رو مي شنوم

     <      1   2