سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تمام پنجره ها رو به آسمان باز است

ببار حضرت باران که فصل اعجاز است

 

کجا قدم زده ای تا ببوسم آنجا را

که بوسه بر اثر پات عین پرواز است

 

شده ترانه و ذکر لبم دعای فرج

اگر که ذکر تو باشی دعا هم آواز است

 

تو دیر کردی و ما مستحق سرزنشیم

چرا که علت تاخیر، قحط سرباز است

 

رسیده عمر و صبوری و طاقت آخر خط

بیا که روز وصال تو روز آغاز است

 

زمین بدون تو بی آفتاب مانده، ببین

تمام پنجره ها رو به آسمان باز است 



" احسان پرسا "  




تاریخ : سه شنبه 92/4/4 | 9:36 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

السلام علیک یا غریب الغرباء

 


بس کن نماز مستحبت را، عنب بخور

امروز، روزه بشکن و با ما عنب بخور

 

انگورِ توس میوه فردوس ِ امشب است

ای در خیال ِ جنّتِ فردا عنب بخور

 

مردم برای دیدن تو صف که می کشند

من می پَزَم در آتش سودا .. عنب بخور

 

صدبار خواستم که تو را منصرف کنم

از حقّت ای نواده زهرا .. عنب بخور

 

می خواستم حقیر شوی بین عالمان

هِی ساختم سئوال و معما .. عنب بخور

 

اما تو پاسخ همه را دادی و سپس

جز من نماند ابله و رسوا .. عنب بخور

 

می خواستم خلیفه بمانم، همین و بس

به من چه دین و مذهب و عقبی .. عنب بخور

 

قابیل صورتم من و هابیل سیرتی

ای بهترین سلاله حوا عنب بخور

 

می دانم اینکه عترت آل محمدی

ای رابط ثری به ثریا عنب بخور

 

مامون پس از تو لعنتِ تاریخ می شود

باشد ولی تو، زاده موسی! عنب بخور

...

حضرت، دو حبّه بُرد به سمت دهان و بعد..

این شعر از این که هست جلوتر نمی رود

 

" احسان پرسا "

 

 

* عنب: انگور 

 




تاریخ : شنبه 91/10/23 | 8:16 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

برای موعود جمعه

جمعه هم رفت و ما خبر نشدیم
یاد آن " غایب از نظر " نشدیم

جمعه تعطیل بود ، خوابیدیم
پاپی هیچ خیر و شر نشدیم

 هنر انتظار دشوار است
ما عجولیم ، باهنر نشدیم

 میوه گردد درخت منتظر و
ما به جز دسته ی تبر نشدیم

 دل پر از های و هوست از این رو
نی شدیم ، آه .. نیشکر نشدیم

" صاحب الامر" منجی بشر است
مشکل این است که " بشر " نشدیم

یاری اش مرد ِ مرد می خواهد
مرد سهل است ، ما پسر نشدیم

مرد در انتظار پیر شد و
سیصد و سیزده نفر نشدیم

کاش این جمعه هم نیاید چون
من که خوابم ، که را نجات دهد ؟!


" احسان پرسا "  




تاریخ : جمعه 91/4/16 | 10:57 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

مسافر بودم اما با دلی ناشاد می آیم

که من از پایتختی مردمش اجساد می آیم

 

من از شهری می آیم خانه هاش آوار و ویرانه

من از شهری که قبرستان آن آباد می آیم

 

تمام دختران در آرزوی زنده به گوری

من از شهری اسیر مستیّ جلاد می آیم

 

عروسک زیر چکمه ، چرخ ِ کودک مانده زیر تانک

من از شهری سراسر بغض و بی فریاد می آیم

 

کمین پشت کمین ، سوغاتی این شهر دام است و

من از این شهر نه ، انگار از مرصاد می آیم

 

تمام موزه ها بازند و دزدان ساکن آن ها

من از حراجی ارثیه ی اجداد می آیم

 

به دستور مغول های معاصر شهر قرمز شد

من از شهری به رنگ جیغ مادرزاد می آیم

 

برایم میریامم چای دم کن ، چای ایرانی

که من سرگشته و دلخسته از بغداد می آیم

 

سلام دوستان.

بیش از دو دهه بود که از تولد گرفتن در زادگاهم محروم بودم.

امسال بعد از سال ها ، قسمت شد که روز تولدم در محل تولدم بایستم و به دنیا سلام کنم.

25 بهمن امسال ، خاطره خوبی از نجف در دفتر زندگیم نشست.

و اما بعد ..

تلاش ها و محبت های فرهاد صفریان پدرخوانده بلاگستان سرانجام به بار نشست و اولین کتاب بنده به زیور طبع آراسته شد.

ضمن تشکر فراوان از محبت های بی دریغ فرهاد ِ مهربان و راهنمایی های دکتر ضیاء الدین شفیعی ِنازنین ، به اطلاع دوستان می رسانم که مجموعه طرح ها و کوتاه سروده های احسان پرسا تحت عنوان " یک استکان رویا " به بازار کتاب روانه شد.

به امید خدا در پست بعد با توضیحاتی مفصل تر در این خصوص خدمت خواهم رسید.

 




تاریخ : سه شنبه 89/12/3 | 11:22 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر
 

 

ما را چه رفته است که ساکت نشسته ایم

مانند یک مجسمه صامت نشسته ایم

 

حکم خدا و معجزه ی آخرین سفیر

قرآن ؛ میان آتش و ساکت نشسته ایم ؟

 

با هیبت ایم قدر دو ملیارد جنگجو

با هیبتی به هیات ماکت نشسته ایم

 

در آتش است رابط ما و خدا ولی

ما در هراس قطع روابط نشسته ایم

 

سیصد وَ سیزده، نَه دو ملیارد آدمیم

اما نشسته ایم .. تو تنها قیام کن !




تاریخ : دوشنبه 89/6/29 | 10:21 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

عید مبعث.. در چنین روزی من بیش از هر زمان دیگری از مسلمان بودن شادمان می شوم.
چندی پیش غزلی به این مناسبت در زمانی بی مناسبت نوشته بودم که امروز با تصحیح و ویرایش آن را دوباره تقدیم شما گرامیان می کنم.
باشد که سهمی در شادی مسلمانی دوستانم داشته باشم.

 

یا ایها الرسول تو عاشق شدی بخوان

مولای هر چه عاشق صادق شدی بخوان

 

هر باسواد لایق خواندن نمی شود

ای بی سواد مکه تو لایق شدی بخوان

 

در قلب تو نوشت خدا راز خویش را

یاسین! تو رازدار حقایق شدی بخوان

 

چل سال عشق، منبع شوقی عظیم شد

دیگر بس است هر چه که شایق شدی؛ بخوان!

 

تنها گل محمدی سینه سوخته!

از عطر بگذریم.. شقایق شدی؛ بخوان! 

 

من جبرئیل، قاصد یارم که گفته است:

یا ایها الرسول! تو عاشق شدی.. بخوان

 




تاریخ : شنبه 89/4/19 | 1:54 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

سلام دوستان.
میلاد رسول مهربان حضرت محمد (ص) و حضرت امام جعفر صادق (ع) را تبریک عرض می کنم.
شاید این غزل مناسب این روز نباشد اما از تهیدستی من می کاهد.
تا چه قبول افتد و که در نظر آید ..

یا ایها الرسول تو عاشق شدی بخوان
مولای هر چه عاشق صادق شدی بخوان

هر با سواد لایق خواندن نمی شود
ای بی سوادِ مکه تو لایق شدی بخوان

در قلب تو نوشت خدا راز خویش را
یاسین تو رازدار حقایق شدی بخوان

چل سال عشق، منبع شوقی عظیم شد
دیگر بس است هر چه شایق شدی، بخوان!‏ 

تنها گل محمدی سینه سوخته ! 
از عطر بگذریم.. شقایق شدی.. بخوان! 

من جبرئیل، قاصد یارم که گفته است:
یا ایها الرسول تو عاشق شدی .. بخوان

 




تاریخ : جمعه 88/12/14 | 2:57 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

ای هدیه بهشتیم ای بار لک لکم
بابا سلام این پدر توست کودکم

لبخند بی بهانه بزن لعبت پدر
واکن دو چشم خوشکل خود را عروسکم

از راه دور آمده ای خسته ای بخواب
بابا فدای خستگی تو چکاوکم

آغوش گرم مادرت و شانه ی پدر
کاشانه ای ست امن برای تو پوپکم

تو عکس زنده ی پدری توی کودکی
یا عکس نه که آینه – جیبی کوچکم

با اشک چشمهام تو را آب می دهم
تا اینکه بشکفی و ببالی تو میخکم

تو آسمان بخواه که من نردبان شوم
نخ می شوم هوا بروی بادبادکم

حالا ولی بخواب ، که فردا از آن توست
لالایی ای عزیز دل من علیّکم ..

__________________________

بعد التحریر..

نام دانیال را به دو دلیل به علی تغییر دادیم.

اول اینکه شب میلاد امام علی النقی به دنیا آمد

دوم اینکه عرب ها روی حرف پدربزرگ حرف نمی زنند و پدر بزرگ قاطعانه اولین نوه اش را علی نام گذاشت ( هم اسم خودش !!! )

جالب است درباره پسرم بدانید که اولین نتیجه مادری و اولین نتیجه پسری است که فامیل پرسا دارد.

ممنونم بابت تبریک های گرم و مهربانتان

 




تاریخ : سه شنبه 88/9/10 | 11:12 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

مردم به من مجال سخن قرض می دهید؟
لالم ، به من زبان و دهن قرض می دهید؟

حرف حساب مانده چنان بغض در گلو
یک لحظه دل نه ، گوش به من قرض می دهید؟

وقتی که منع گشتم از آواز ، خر شدم
حالا به من دو متر چمن قرض می دهید؟

افتاده ام به خاک پس از جنگ بادها
من پرچمم ، به بنده وطن قرض می دهید؟

پاسخ اگر که نه ست از این خاک می روم
حداقل بلیت تِرَن قرض می دهید؟

یا نه .. خودم برای سفر قرص می خورم
لطفا فقط دو متر کفن قرض می دهید؟

" تو جان بخواه " از همه این را شنیده ام
من مرده ام؛ به روح بدن قرض می دهید؟

***
اشعار من عصاره ی یک روح خسته است
من روح خویش را به شما قرض می دهم ..




تاریخ : شنبه 88/7/11 | 4:18 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

وقتی از واحد مرکزی خبر اخراج شدم ؛ حتی یک ذره هم به توکلم خلل وارد نشد و مطمئن بودم که روزی من دست خداست.
با این حال دغدغه دنبال کار گشتن ذهنمو به خودش مشغول کرده بود.
همون روز برای رفتن به خانه پدرم که در دولت آباد شهرری است ناچار شدم از راه آهن بگذرم. آن وقت شب تعداد زیادی نیازمند و بیچاره در خیابان گدایی می کردند یا وسایل کهنه می فروختند همه آنها یک طرف مردی که یک شلوار به دست گرفته می فروخت یک طرف .. منقلب شدم. راستش حالم از خودم به هم خورد. حالا دیگه هیچ دغدغه ای ندارم .. این غزل را به آن مرد شلوار فروش تقدیم می کنم:‏

خانم بخر قشنگ است ..گیتار می فروشم
باور کنید این را ناچار می فروشم

آقا بخر اصیل است؛ یک عمر (دست) من بود
چون کار نیست ناچار آچار می فروشم

آقاپسر مضرّ است این را نخر عزیزم
- لعنت به من که ناچار سیگار می فروشم-

همسایه آش نذری آورده است امشب
مردم ! زنم مریض است، افطار می فروشم!

یک ذره شیمیایی ست اما هنوز خوبند
حرّاج!!.. کلیه های بیمار می فروشم

خانه خراب گشتم عکاس ها کجایید؟!
چیزی نمانده.. عکس آوار می فروشم

بچه گرسنه مانده.. جز آبرو نمانده..
لعنت به آبرو .. آی شلوار می فروشم !!




تاریخ : پنج شنبه 88/7/2 | 8:15 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

  • بن تن | قالب وبلاگ | دنیای اس ام اس