سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

آن سوی میز دخترکی رو گرفته است

این سوی میز چشم پسر سو گرفته است

 

هر چه سئوال کرده پسر با زبان چشم

یک پاسخ از اشاره ی ابرو گرفته است

 

دختر به رمز گفت که از قایق دلم

موج نگاه های تو پارو گرفته است

 

آقا پسر نگفت که قلبم جزیره ایست

که در کنار قلب تو پهلو گرفته است

 

دختر به خنده گفت که در شهرتان عزیز

آیا کسی به جای زن آهو گرفته است ؟

 

آقا پسر نگفت که آهوی قصه اش

صیاد را به حیله و جادو گرفته است

 

دختر دوباره گفت که گلواژه های عشق

در این سکوت سرد شما بو گرفته است

 

آقا پسر نگفت که از عطر واژه هات

گویی پَر نسیم به شب بو گرفته است

 

آقا پسر نگفت .. چرا گفت ؛ یادم است

- تو میریام ِ قصه ی من می شوی؟

                                         - بله..

 




تاریخ : پنج شنبه 87/11/3 | 2:24 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

برای لیلا ..

 

مرشد به طعنه گفت که ای ناقص الکمال

هنگام عشق سر بده حی علی الوصال

 

بیچاره مرشد از غم عشاق فارغ است

چون ذکر گوید آنکه شود وقت عشق لال؟

 

من توی قهوه حل شده ام آی فال بین

بی خود نگرد در پی من توی آن تفال

 

از خستگی نه شانه که قلبم گرفته است

جز من که می دهد به دل خسته مشت و مال؟

 

توی قفس که قبر قناری زنده است

جز شانه درد هیچ برایم نداشت بال

 

احساس می کنم به زمستان رسیده ام

یاران مسیر کوچ جنوب است یا شمال؟

 

لیلای قصه سهم کسی نیست قصه گو

بی خود نباش در پی یک قیس ایده آل

 

لیلا فقط تجلی یک عشق واقعی ست

عشقی نجات یافته از منتِ وصال

 

لیلا فقط .. چقدر سرم درد می کند

لیلا فقط .. چه سرد شده پس کجاست شال؟

 

لیلا فقط .. تو خسته شدی قصه گو بخواب

مثل کلاغ قصه که خوابیده بی خیال

***

.. مرشد چه گفت؟ حی علی العشق یا وصال؟

 

 




تاریخ : دوشنبه 87/8/13 | 9:51 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

به: پدرم علی پرسا

که کتیبه ی زنده ی زندان های صدام است..

 

شهید نه .. شاهد

 

- کمی سوپ و پس از آن کابل مفتول زندان را

بخور عجمی* بخور سهمیه ی معمول زندان را

 

تنم یک در میان تیره ست ،‏ مثل درب سلولم

کسی با کابل پیش از من زده سلول زندان را

 

تعارف کرد هم بندم به من سیگار و رد کردم

که فهمد حال جاسیگاری مسئول زندان را ؟‏

 

مکان: زندان ، ولی نه فعل معلوم است نه فاعل

صلیب سرخ تنها می برد مفعول زندان را

 

شکنجه قطع شد آن روز که آمد صلیب سرخ

پس از آن ما کتک خوردیم و آنها گول زندان را !

 

چنان در انفرادی سخت مشتاق ملاقاتم

که حتی حاضرم دیدار با مسئول زندان را

 

دو سه هم بند من مردند ؛ مردن نه رسیدند ، آی

شکنجه گر ! درو کن باز هم محصول زندان را

 

پس از پایان حبس اعدام، آری حکم من این است

کسی جز من ندارد آرزوی طول زندان را ..

 

_____________________________________________________

* عجمی: غیرعرب، بعثی ها زندانیان ایرانی را به این نام می خواندند.

 

 




تاریخ : شنبه 87/7/20 | 8:59 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

نوشته بود : دلش که می گیرد و مثل این روزهای زاینده رود بی آب می شود، چشمانش که مثل هوای اصفهان خشک و بی باران می شود و دستانش که مثل خیابان های اصفهان خشکی می زند ، هوای ساحل نشین اشک را می کند و سری به نوشته های کسی می زند که می داند از ته دل می نویسد.

می نویسم : اصفهان شهر خاطرات من است از خشکی آن ننویس بگذار خاطراتم همواره تر بماند.

نوشته بود : غزلی بنویس که دلم را آرام کند ، دلم گرفت غزلی نوشتم با حال و هوای دلتنگی های این روزهای تو علی امینی

 

 

گدای ارمَنیَم ؛ حیف ساز کم دارم

میان حنجره سوز و گداز کم دارم

 

من آن عروسک ساده که چشمْ دکمه ای است

لباس و چشمک و مژگان ِ ناز کم دارم

 

مثال پرچمم و رنگ مشکل ِ من نیست

برای دیده شدن اهتزاز کم دارم

 

میان این قفس اسمم پرنده مانده ولی

یک آسمان و دوتا بال ِ باز کم دارم

 

کجاست کودکی و خاله بازی، آه امروز

دوتا عروسک و چادرْ نماز کم دارم

***

دلا به دوره ی عشق ِ یواشکی برگرد

برای ماندن ِ در عشق، راز کم دارم

 




تاریخ : شنبه 87/6/23 | 10:55 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

تو

شمع جشنی

آرزو نمی کنم

تا

   روشن بمانی

 

سال دوم است ..  

 

بداهه ای تقدیم به همسرم

به مناسبت اولین سالگرد ازدواجمان که روز میلاد امام زمان ( عج ) بود

 

صبحت به خیر همسر من ، سال دوم است

پاشو برقص ! لحظه ی جنجال دوم است

 

دست مرا بگیر و بپر مرغ عشق من

پرواز ِ عشق مقتضی بال دوم است

 

در دفترم بشین و غزل شو بهشت من

دفترچهْ شعر نامه ی اعمال دوم است

 

فنجان بیار و قهوه بریز و شکر شو و

چرخی بزن که نوبت یک فال دوم است

 

فالم به شکل دخترکی صبح پا شده ست

صبحت به خیر همسر من ، سال دوم است

 

 




تاریخ : سه شنبه 87/5/29 | 9:52 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

زمان: امروز، عصر احتضار عدل در دنیا

مکان: کلّ زمین، برنامه: قتل عام انسان ها

 

عدالتخواه: مجرم، تحت تعقیب دموکراسی

و آزادی طلب: بر دار، یا در خاک یا دریا

 

زنان زندانی مد – تحت عنوان حقوق زن –

و مردان گیج مطبوعات – یا آزادی دعوا –

 

عدالت واژه ای محذوف از متن لغتنامه

و آزادی فقط تندیس منفوری در آمریکا

 

برای پیشرفت علم تنها بمب می سازند

و از هر بمب می روید نهال مرگ یا اغما

 

به کلی منع شد جیغ تظلّم، جز دو- سه مورد

فقط فریادهای زیر آب و جیغ در نجوا

 

.. و مظلومان که در عصر اتم هم گوش بر جاده

به امید سواری .. یا اباصالح بیا آقا !

 

بیا ای مضطر ِ اَمَّن یجیب، ای قائم بالحق

بیا ای آخرین تکرار نور ِ حضرت زهرا

 

بیا ای وارث پیغمبران، میراث ِ پیغمبر

بیا خورشید پشت ابر، ای صبح شب یلدا

 

بیا .. این آخرین نامه ست ، دیگر خشک شد اشکم

بیا آقا .. بیا آقا .. بیا ..

                             امضا: الف. پرسا

 

انتظار در عصر اتم ..

این غزل کاری ست قدیمی که با نقدهای سازنده دوستانی همچون سید هانی رضوی و استاد سعیدی راد کاملا تغییر یافت و به این صورت در آمد.

میلاد موعود مظلومان را تبریک عرض می کنم

 




تاریخ : چهارشنبه 87/5/23 | 9:31 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

  

جان بازی؛ عاشقانه ترین قمار تاریخ است.

                                                              «احسان پرسا»

  

تقدیم به فاضل کسمایی؛

شهید زنده ای که جانش را تقدیم کرد اما آنقدر بزرگ بود که به جسمش اکتفا کردند..

 

«فاضل» شهید زنده ی گم کرده سنگر است

آلاله‌ی خزان زده‌ی نیمه پرپر است

  

پرونده‌ی تنش پُر ِ امضای ترکش است

آری پرنده در چمدانش پُر از پَر است

  

عطر شلمچه در نفسش موج می‌زند

این سینه تا هماره از آن سم معطر است

 

گلدان پر طراوت قلب لطیف او

امروز در میان ترک‌ها شناور است

  

دیروز تیغ مالک اشتر به دست داشت

امروز گرم ِ تجربه ی مرگ بوذر است

 

 در «زنده»گی به آخر دفتر رسیده است

این چند خط نوشته ی بر جلد دفتر است

 

 ولادت ابالفضل العباس، اسوه جانبازی تاریخ و حضرت امام حسین شهادت طلب بزرگ مکتب خداپرستی و حضرت امام زین العابدین الگوی ساجدان و سرمشق عبادت کنندگان را تبریک عرض می کنم.

 

 




تاریخ : چهارشنبه 87/5/16 | 10:50 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

ای آسمان! تو را به خدا یک ثواب کن

امشب ستاره های زمین را مجاب کن

 

 ای کهکشانِ نور! برای شکوه جشن

امشب ببار و پنجره را پر شهاب کن

 

ای کعبه! این لباس سیاهت برای چیست

جشن است.. خیز و چهره خود بی نقاب کن

 

ای ابر! تو مسیر عبور فرشته را

در آسمانِ منتظرِ مکه قاب کن

 

ای باد! تو، سری به بهشت خدا بزن

یک دسته یاسِ ناز و سفید انتخاب کن

 

حوّا و هاجر، آسیه و مریم آمدند

جبریل! نورِ ناب چه شد پس؟ شتاب کن!


***

یا فاطمه! تمام جهان ایستاده است

در انتظار طلعت تو ؛ آفتاب کن..

 

 

روز مادر را به همه آنانکه خاک پایشان بهشت است تبریک عرض می کنم.

روز زن را به همسرم که نمونه ی آدم شده ی فرشتگان است و به همه زنان عالم تبریک عرض می کنم.

 

 




تاریخ : سه شنبه 87/4/4 | 1:59 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

بگو دیگر نیاید هیچ کس تاریخ بنویسد

و از یک زخم کهنه باز هم از بیخ بنویسد

 

نمی خواهم کسی در انتقام قتل ِ بی تاوان

دو صفحه کاغذِ بی مصرفِ تاریخ بنویسد

 

نمی خواهم کسی با خنجری از جنس پَر یکریز

برای قاتلی بی رحم هی " توبیخ " بنویسد

 

کسی باید بیاید که نوشتن را بلد باشد 

بیاید روی چشم قاتلان با سیخ بنویسد

                    ***

سئوالی دارم آقا ؛ یک خلیفه می تواند که

به روی پهلوی دخت نبی با میخ بنویسد ؟

 

 

 

 شاید چند لینک زیر هم سزاوار کلیک باشند ..

 

آهای مرد عرب !

کتیبه

پهلویش..

مسالةٌ !

 

 




تاریخ : چهارشنبه 87/3/1 | 9:48 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

آهای منحنی رنگ و نور و زیبایی !

بشین کمی بنویسم من از تو انشایی

 

نخند شعر مرا نوچ می کنی، شیرین

فدای خنده ات.. این نقطه ی مربایی

 

نرقص! خط به خطِ دفتر انحنا برداشت

میان سطر نمی گنجی.. انحنازایی

 

به چشم خواهری از هر چه گل لطیف تری

ولی کدام گل است اینچنین تماشایی ؟

 

به چشم شاعری از ماهیان قشنگ تری

لباسْ پولکِ لغزان ! پری دریایی !

 

به چشم همسری از هر چه خواب رویاتر

سه قرص خوردم و به خواب من نمی آیی

 

من از قبیله ی عشقم، برادر مجنون

گمان کنم تو هم از خواهران لیلایی

 

زمینی ای، ولی اهل زمین.. گمان نکنم

گمان کنم که تو کادوی آسمان هایی

 

خلاصه دفتر صد برگ هی مچاله شد و

نشد ترا بنویسم که جنس رویایی

 

تو بهترین زن دنیایی.. البته زن نه

به قول مرد جماعت: تو خیلی آقایی !!

 

 




تاریخ : شنبه 87/1/24 | 8:51 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

  • بن تن | قالب وبلاگ | دنیای اس ام اس