بايد که شيوهي سخنم را عوض کنم
شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم
گاهي براي خواندن يک شعر لازم است
روزي سه بار انجمنم را عوض کنم
از هر سه انجمن که در آن شعر خواندهام
آنگه مسير آمدنم را عوض کنم
در راه اگر به خانهي يک دوست سر زدم
اينبار شکل در زدنم را عوض کنم
وقتي چمن رسيده به اينجاي شعر من
وقت است قيچي چمنم را عوض کنم
بايد پس از شکستن يک شاخ ديگرش
جاي دو شاخ کرگدنم را عوض کنم
وقتي چراغ مه شکنم را شکستهاند
بايد چراغ مهشکنم را عوض کنم
عمري به راه نوبت ماشين نشستهام
امروز ميروم لگنم را عوض کنم
با من برادران زنم خو ب نيستند
بايد برادران زنم را عوض کنم
دارد قطار عمر کجا ميبرد مرا؟
يارب! عنايتي! ترنم را عوض کنم
ور نه ز هول مرگ زماني هزار بار
مجبور ميشوم کفنم را عوض کنم
دستي به جام باده و دستي به زلف يار
پس من چگونه پيرهنم را عوض کنم؟