به نام خداوند نامي...
سلام و درود بر شما گرانقدر همكيش...
«...»دل من را هم آتش زد...
اما مي دانيد...
تا سه نشه بازي نشه...
چه با انگشت چه بي انگشت...
اين سه را دست تقدير قبلا شمرده بود...
اگر اين سه نبود ديگر ما هم چيزي براي نوشتن نداشتيم...
اما هنوز قصه تمام نشده است...
حال قلم از روي نام ما مي گذرد...
ما در اين قصه پاورقي* نيستيم...
مي توانيم آن طور باشيم كه نام ما را ميان صفحه ي معرفت با خط درشت ، شيب دار و زير خط دار بنويسند...
هو القريب