به مهرويان جهان هم سر بزنيد
www.mehrhesab.blogfa.com
مادرِ مهتابم!
چيست اين رازِ شباهنگامت؟!
چه بگويم به همه
- آنها که-
هي ازم مي پرسند:
"چه شد امشب تو همش زمزمه بر لب داري؟!
هذيان مي گويي!
تب داري؟"
منِ ِ دندان به جگر
اشک مي ريزم و گاهي لبخند...
با سکوتم بهشان مي گويم:
که " دلم مي خواهد"
و تو را مي نگرم
مادر مهتابم!
تو که از دلهره ام با خبري!
تو که احساس پر از درد مرا مي داني!
پس چه شد راز شبت؟!
با توام آي کجا پنهاني؟!
گفت: اينجا هستم
من که بايد بروم اما تو...
تو بدان مثل تو تنها هستم.
مخمل شبنم باران نشده،
رفت آهسته که باران بزند
ناله ي مرغ اسيري پيچيد:
چه کسي خواسته اين ديوانه،
صاحب يک دلِ ويرانه شود ؟
در شب بي سحري
باد پاييزي هوهو مي کرد
چشمِ ديوانه پيِ پنجره ي عرش خدا
امشب انگشتان من شعري نمي زايد برايت
دستهاي عاشقم ديگر نمي افتد به پايت
شعرهايم بعد از اين تقديم "او"، يک شخص مجهول
گر چه قبل از اين، همه بودند نذر چشمهايت
من تو را بخشيدم اما شعرهايم... دست من نيست!
مي رسد حتما به گوشت ناله اي در انزوايت
مثل من مي دانم اين شبهاي پاييزي دلت را
هي ملامت مي کني تا نشکند بغض صدايت
"ما" شکست و "من" شنيدم، "ما" شکست و "تو" نشستي
واژه هاي عشق "ما" گم شد شبي در بينهايت
مهر??
سلام آقاي پرسا!
ممنون كه سر زديد و نوشتيد. به نظر مي رسد به دليل تعلق خاطر شما به غزل و دو بيتي و رباعي ذهن شما تغزلي است طوري كه شعر سپيد اولين بهار من و تو شما هم حال و هواي تغزلي دارد و فقط ظاهر شعر سپيد را داراست و اتفاقات فرمي و زباني كه يكي از لوازم شعر سپيد بلند هست در شعر شما رخ نداده. اين مشكل عمده شاعراني است كه دوست دارند در همه قوالب شعري طبع آزمايي كنند در صورتي كه اين كار تسلط شاعر را بر قالبي كه در آن مي تواند موفق باشد نيز از بين مي برد. با سپاس و عذر خواهي از اينكه بي اجازه نقد كردم و دوست دارم شما نيز در نوبت بعدي كه سر زديد اين كار را انجام بدهيد.
سلام اولين بار بود ميديدم و شعر هاي زيباتونو ميخوندم
بهاري زيبا داشته باشين
هميشه بهاري باشين
موفق باشين
باي
سلام
شعرتون پايان دلنشيني داره
payande bashid
بهار را باور دارم
از پس صبحي سپيد
از افق زيباي زندگي
در آسمان آبي يگرنگي...
سلام آپديتم
راستي وبلاگ قشنگي داري تبريك مي گم
سلام دوست عزيزم
عالي بود
و عالي تر موزيك متن
موفقتر باشي
هنگامي كه رفت گيتار خاموش به ديوار تكيه داده بود انگار لال شده بودگل هاي داودي پيرشدند و كله تاسشان گلدان را پوشانده بودجز تيك تاك ساعتي سياه كه گلوي زمان را در هم ميفشرد همه چيز ارام و افسرده بودالبوم از داشتن ان عكسهاي قديمي و ان لبخند ها كه ديگر چيزي از ان باقي نيست حسرت ميخورداپارتمان از دور تابلويي را نمايش ميداداز حضور گرمتون ممنونم
بازم بيا خوشحالم كن