سلام
اومده بودم بنويسم: انگار زيارت اهل قبور تشريف برده بودين امشب!براي غافل گير كردن بوده كه تا شب جمعه صبر نكردين؟! (منظورم اون جمله اي كه تو كامنت نوشتيد نيست ها... اميدوارم متوجه ش بشين)
اومده بودم اينا رو بنويسم.. اما..
اما همون نيم لبخند طنز گوشه لبم هم رفت..
اين عكس ها...
اون روز 2 ارديبهشت تو اون مراسم موقع پخش كليپ حس عجيبي داشتم. دلم براش تنگ شد. خيلي. دلم براي گريه هاي خودم هم تنگ شد حتي. چه راحت مي تونستم براش گريه كنم. داد بزنم. ضجه بزنم. كاش بازم مي تونستم. كاش حالا كه اينقدر دلم تنگه بازم مي تونستم..
انگار خيلي بيشتر از چند ماه گذشته. خيلي بيشتر. شايد چند سال. چند چند سال. همه اون روزهاي خوب چقدر دور به نظر مي رسند.. دور دور ...
تو هم با اين خاك سرخ ت. اين وقت شب. با اين حس و حال..
..