9- شام آخر
لئوناردو داوينچي هنگام کشيدن تابلوي شام آخر دچار مشکل بزرگي شد: ميبايست نيکي را به شکل عيسي و بدي را به شکل يهودا، از ياران مسيح که هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت کند، تصوير ميکرد. کار را نيمهتمام رها کرد تا مدلهاي آرمانيش را پيدا کند. روزي در يک مراسم همسرايي، تصوير کامل مسيح را در چهره يکي از آن جوانان همسرا يافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهرهاش اتودها و طرحهايي برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود؛ اما داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نکرده بود.
کاردينال مسئول کليسا کم کم به او فشار ميآورد که نقاشي ديواري را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جستجو، جوان شکسته و ژندهپوش و مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا کليسا بياورند، چون ديگر فرصتي براي طرح برداشتن نداشت.گدا را که درست نمي فهميد چه خبر است، به کليسا آوردند: دستياران سرپا نگهاش داشتند و در همان وضع، داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه وخودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخهبرداري کرد. وقتي کارش تمام شد، گدا، که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز کرد و نقاشي پيش رويش را ديد و با آميزهاي از شگفتي و اندوه گفت: من اين تابلو را قبلاً ديدهام. داوينچي با تعجب پرسيد: کي؟ سه سال قبل، پيش از آنکه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي که دريک گروه همسرايي آواز ميخواندم، زندگي پر رويايي داشتم و هنرمندي ازمن دعوت کرد تا مدل نقاشي چهره عيسي شوم. (پائولو کوئيلو - برگرفته از کتاب شيطان و دوشيزه پريم)