Dmz45tf5
پرده، اندكي كنار رفت و هزار راز روي زمين ريخت. رازي به اسم درخت، رازي به اسم پرنده، رازي به اسم انسان. رازي به اسم هر چه كه مي داني. و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد.و آدمي اين سوي پرده ماند با بهتي عظيم به نام زندگي، كه هر سنگ ريزه اش به رازي آغشته بود و از هر لحظه اي رازي مي چكيد. در اين سوي رازناك پرده، آدميان سه دسته شدند. گروهي گفتند: هرگز رازي نبوده، هرگز رازي نيست و رازها را ناديده انگاشتند و پشت به راز و زندگي زيستند. خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت.و گروهي ديگر گفتند: رازي هست، اما عقل و توان نيز هست. ما رازها را مي گشاييم. و مغرورانه رفتند تا گره راز و زندگي را بگشايند. خدا گفت: توفيق با شما باد، به پاس تلاشتان پاداش خواهيد گرفت. اما بترسيد كه در گشودن همان راز نخستين وابمانيد. و گروه سوم اما، سرمايه اي جز حيرت نداشتند و گفتند: در پس هر راز، رازي است و در دل هر راز، رازي. جهان راز است و تو رازي و ما راز. تو بگو كه چه بايد كرد و چگونه بايد رفت. خدا گفت: نام شما را مومن مي گذارم، خود، شما را راه خواهم برد. دستتان را به من بدهيد. آنها دستشان را به خدا دادند و خدا آنان را از لابلاي رازها عبور داد و در هرعبور رازي گشوده شد. و روزي فرشته اي در دفتر خود نوشت: زندگي به پايان رسيد. و نام گروه نخست از دفتر آدميان خط خورد، گروه دوم در گشودن راز اولين واماند و تنها آنان كه دست در دست خدا دادند از هستي رازناك به سلامت گذشتند.
http://www.bekhabfarvardin.blogfa.com/
وبلاگ حامد حسين خاني
سلام بر آقا داداش
عشق رو موكول به ((فردا)) مي كنيد تا ((حالا)) هست؟
ضمناٌ كافيه به چشاي ميريام نگاه كني تا ببيني چندمه تقويمه... ببينم شما عشاق رو چكار با خط و خطوط سالنامه تا چشم هست...؟
ارادتمند.
سلام پرسا . خدا اسطوره صبر زندانها را عمر دهاد.
تو شهر ما يعني همين حالا !!!!!
ميشه؟؟؟
سلام.. به روزم و منتظر
سلام
فكر و ايده قشنگي بود.
ولي من فكر ميكنم ميتوانستيد بهتر از اين هم بگوييد. طوري كه قويتر باشد و به يادماندنيتر و كمي دلنشينتر..
البته اين فقط نظر من است!
خوب باشيد.
بعدا مي گم
بيا ساعت 4 بعدا بيا تا بهت بگم
موفق و برقرار باشيد
آخ گفتين!
اتفاقا منم همون روز قرار دارم...
...
گفتين چندم مي شه...
قرار؟
.
بي تو من نه آرام دارم...
نه قرار!
خداوند توفيق شكيبايي در بلا را به همه ما عطا فرمايد و شما را در شمار مومنان محضور گرداند
التماس دعا
سلام .
شاعر نيستم . اما شعر را دوست دارم .و مينويسم . با خوندن متنت ، اين كلمات جاري شد .اسمش رو هر چه دوست داري بزار : شعر ، قطعه ادبي و... تقديم به شما و خوانندگانتون.
( برگهاي تقويم )
برگهاي تقويم لحظات عمر ماست
كه چون برگ و باد
در حرمله زمان مي رود
اي كاش ميتوانستم كمي حركتش را كندتر كنم !
اي كاش!
سايه خودم را ميبينم در پس هر صفحه ايي
كآرام ميرود در پي روزهاي هفته ، سال و ماه
من هر روز بزرگ و بزرگتر ميشوم
اما هنوز خبري از نگار نيست
ترسم كه من صفحات عمرم به سر شود
و نبينم آن نگار ، كه زمان در انتظار اوست .