اگر احيانا فيلم دشت گريان را نديديد، حتما گيرش بياريد و نگاه كنيد. گذشته از تمام جذابيتها و قشنگيهاي اين فيلم، صحنهاي در آن هست كه اين پست دقيقا آن را يادم آورد..
آنجا نه بلوزي در كار بود و نه بادبادكي.. ولي يك لباس بافته شده با دست معشوقي بود براي عاشقش، كه در لحظه وداع عاشق و روانه جنگ شدن او، يك نخش در دست عاشق ماند و ماند و ماند.. با عاشق حركت كرد و رفت تا از معشوق دور شد.. و تمام تار و پود آن لباس نيز.. صحنه عجيبي بود.. و زيبا.. آنقدر كه تماشاي تمام چند ساعت فيلم را موجه و ارزشمند ميكرد. و البته بسياري صحنههاي زيباي ديگر..
حتما ببينيدش.
سلام اميدوارم حالتون خوب باشه
متناتون خيلي تاثير برانگيز بود
يا حق
تشنه ام اما
سرد و دل آزرده نمي شم
آهاي بادبادک باز!
به منم ميدي تا هواش (هواييش) کنم؟...
سلام گلم
قالب وبلاگت عاليه منم لينكت كردم
راستي كار آخرت خيلي جالب بود
سلام
ممنون كه به وب من اومدي وب تو هم عاليه
سلام خسته نباشيد ممنون كه بهم سر زدي
كار اخرت خيلي عالي بود موجز و تاثيرگذار
موفق باشيد بازم بهت سر ميزنم
تمام بلوزت را مي شكافي
كه بادبادكت
تا شهر ما برسد
من اما به اين آساني سر به باد نمي دهم
من اما سر به هواتر از اين حرفها هستم