اگر احيانا فيلم دشت گريان را نديديد، حتما گيرش بياريد و نگاه كنيد. گذشته از تمام جذابيتها و قشنگيهاي اين فيلم، صحنهاي در آن هست كه اين پست دقيقا آن را يادم آورد..
آنجا نه بلوزي در كار بود و نه بادبادكي.. ولي يك لباس بافته شده با دست معشوقي بود براي عاشقش، كه در لحظه وداع عاشق و روانه جنگ شدن او، يك نخش در دست عاشق ماند و ماند و ماند.. با عاشق حركت كرد و رفت تا از معشوق دور شد.. و تمام تار و پود آن لباس نيز.. صحنه عجيبي بود.. و زيبا.. آنقدر كه تماشاي تمام چند ساعت فيلم را موجه و ارزشمند ميكرد. و البته بسياري صحنههاي زيباي ديگر..
حتما ببينيدش.