بادباك قاصدك است
پيغام مي آورد و مي برد
يكبار پشت همين حوالي آمد با خود
دختركي را آورد كه گوشواره هايش را
بدون واهمه هبه كرده بود
ابايي نداشت كه مهتاب به رقص گيسوانش قبطه بخورد
آري هنوز بادبادك بازي مي كنم
فانوسي به نخش مي بندم
و دعايي
تا او را ببرد به آسمان
وقتي از همه ي بادبادك ها بالاتر رفت
رهايش مي كنم
تا دخترك شب را در آسمان راحت بخوابد
و سر حضرت خورشيد را به دامن بگيرد