لبان تو و برق ماتيک قرمز
merc aghaye parsa
سلام ..
اولمش اينکه شعرت خيلي زيبا بود ، به دلم نشست .. دومندش .. خيلي خوش تيپي ..
فدات
همان انار و پارچه ي قرمز و چشمان خون بار ...
به از ماتيک فلورمار (flormar)...!!!
سلام
فقط آبي آبي
از عشق نه نگويم به خدا عشق معماست
اما نظري کن که به دل نقش تو پيداست
دريا دلم و نيلي ِ چشمان تو غوغاست
"خوب است که بداني دلم عاشق درياست"
متن فوق العاده اثرگذاري بود؛ خصوصاً تقابل هاي بين تعريف و تشخيص "قرمز" کلاسيک و "قرمز" فانتزي در بخش پاياني، به تعبير خود شما که چه ها کرد...!
پايدار باشيد...
.
جاهد./
پ.ن:
اين "جاهد"نامي که در چند کامنت بالاتر ديده مي شن، من نيستم.
به به آقا احسان خوش خط، رقيب خط بد ما در وبگاه کرگدن
افتخار داديد دوست گلم
راستش از بس زيادي حرف زده بودم اين چند روزه، خالي در کردم بماند همينجوري
البته اغلب چند دقيقه اي قبل از آپلود خالي پست مي کنم که نظرات الکي و تبليغاتي را ديليت کنم بعد که تماشاگران گذري نيستند آپ کنم.
مرسي از قرمز
که چه ها که نکرده با دل عاشقانه ما
اما نمي دانم آن ستمگرما چرا صورتي مي کرد خنجر دل کش و جگر بر ما را
يا حق
سلام احسان عزيز که بسي دلتنگتم
درستتر اين است که پس از اين همه وقت و نديدنت و خواندن يک عاشقانه پراحساس از شاعري چون تو، بگويم چه شعر زيبايي و چقد تأثيرگذار و چقدر لذت بردم از خواندنش و...
اما ببخش احسان که با وجود همة اينها، منِ بيمبالات چندان عقلم به اين ملاحظات قد نميدهد و بايد بگويم شعرت اصلا انتظارم را برآورده نکرد و نتوانستم از خواندنش لذت ببرم
ولي شديدا مشتاق ديدارم و عميقا دوستدارت
يا علي