سلام
دلم كباب شد...
من هيچي از سياست نميدونم. اصلا هم نميدونم حق با كيه يا اين جنگ زير سر كيه... فقط ميدونم كه كشتار بچه هاي بيگناه و زنهاي بي پناه درهيچ دين و مذهب و آييني ... در هيچ فلسفه و ديدگاهي درست و انساني نيست. من عميقا متاثرم و شديدا اعتراض دارم...
خدا مهدي را برسونه.... هر چه زودتر....
يادمه يه زمانايي قاصدك سوخته رو ميخوندم ... و بعد يك هو گذاشتيد و رفتيد ...
الآن هم مدت هاست كه اينجا رو ميخونم ...
و طرح هايتان كه مثل هميشه قشنگ و دوست داشتني هستند .
تلخ .. و غم .. و افسوس ..
مثل همه جاها و چيزهاي ديگه كه اين روزا ..
..
با مطلبي در همين مورد در انتظار شماهستم.
تا بعد
اين عكس ها...
ديگه خسته شدم از بغض و از اشك...
از اين احساس ناتواني كه دارم و داره خفه ام مي كنه...
اين ها فقط كودك اند... لبنان... سيد حسن نصر ال...
اينها كابوس نيست... قصه و افسانه نيست... اينها دارد هر روز اتفاق مي افتد تو همين دنياي قرن بيست و يكم... لابه لاي حرف هاي قشنگ قشنگ و قانون ها و بيانيه هاي حقوق بشر... حقوق بشر!!!! بلند بخنديم...
درد دارد... به خدا درد دارد... چقدر احساس تنهايي مي كنيم در اين جهاني كه بايد انتظار بكشد براي آمدنش...
سلام..
//
اينها اسطوره هاي مقاومت اند
چقدر بزرگ
و غير قابل تصور !!
واژه كه تسكين نمي دهد
دستمال كه اشك را نمي زدايد ...
----------------------
چي بگم؟
يه شعر براي همين بچه ها گذاشته ام توي وبلاگم ...
دوست داشتم توي همون حال و هواي پست قبلي ات براي بنويسم ... اميدوارم تجديد بشي و بري شهريور بيايي ... ولي ... هوا بس ناجوانمردانه ............
سلامت باشي....
درود ...
خيلي دردناك بود ... بعضي از اونها رو كه ديروز زنده ميديدم .... واقعا آدم منقلب ميشه ...
به اميد روزي كه همه آزاد ... همه خوشبخت ... همه بي درد ...
تابعد ...