• وبلاگ : شعرهاي احسان پرسا
  • يادداشت : باي ذنب قتلت ؟
  • نظرات : 3 خصوصي ، 16 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + الهه ناز 

    سلام

    دلم كباب شد...

    من هيچي از سياست نميدونم. اصلا هم نميدونم حق با كيه يا اين جنگ زير سر كيه... فقط ميدونم كه كشتار بچه هاي بيگناه و زنهاي بي پناه درهيچ دين و مذهب و آييني ... در هيچ فلسفه و ديدگاهي درست و انساني نيست. من عميقا متاثرم و شديدا اعتراض دارم...

    خدا مهدي را برسونه.... هر چه زودتر....

    + قاقالي لي 
    آن روز.من .../و امروز.تو/آن روز پنجرهء مرا شکستند.غم توي خانه ام ريخت/سقف در رختخوابم سقوط کرد و ستاره ها در درياي چشمانم غرق شدند/خوب يادم هست/وخوب مي دانم چگونه با تو حرف بزنم./من هم عروسکم را در عبور خاکستري جنگ گم کرده ام/من مي توانم به خاطر عروسک شکسته دست تو با تو گريه کنم/فاصله ها دروغند./نقشهء جغرافيا را از روي ديوار مي کنم و قايقي درست ميکنم./ببين/حالا همسايه ايم.سرزمين ما در هم فرو رفته اند/من قايقم را توي درياي آزاد مي اندازم و خوب ميدانم/
    پشت ديوارها شهري است
    فقط سكوت
    ببين آقا من يه تازه واردم. قشنگ بود ولي اگر دلت به حال اونا ميسوزه به ما هم رحم كن. ولي خودمونيم قشنگ بود. قابل دونستي به ما سر بزن.

    سلام

    يادمه يه زمانايي قاصدك سوخته رو ميخوندم ... و بعد يك هو گذاشتيد و رفتيد ...

    الآن هم مدت هاست كه اينجا رو ميخونم ...

    و طرح هايتان كه مثل هميشه قشنگ و دوست داشتني هستند .

    با سلام.
    خانه شهرياران جوان به مناسبت فرا رسيدن عيد بزرگ مبعث و در سال پيامبر اعظم اقدام به برگزاري مسابقه ي شعر پيامبر اعظم با حضور شعراي بزرگ کشور مينمايد.
    شاعران جوان براي شرکت در مسابقه ميتوانند آثار خود را در بخش موضوعي(حد اکثر سه اثر) و در بخش آزاد ( حد اکثر دو اثر) به نشاني و يا ايميل دبير خانه ارسال نمايند. مهلت ارسال آثار: 25/5/85
    و اما اشك با چشمان من آشنا نيست پس چه بنويسم ؟

    تلخ .. و غم .. و افسوس ..

    مثل همه جاها و چيزهاي ديگه كه اين روزا ..

    ..

    يه بار اومدم نتونستم چيزي بنويسم .. اين بچه ها .. نمي دونم .. كاشكي اين جنگ زود تموم شه ..من و دوستام فقط دعا مي كنيم .. شما هم دعا كن ..

    با مطلبي در همين مورد در انتظار شماهستم.

    تا بعد

    اين عكس ها...

    ديگه خسته شدم از بغض و از اشك...

    از اين احساس ناتواني كه دارم و داره خفه ام مي كنه...

    اين ها فقط كودك اند... لبنان... سيد حسن نصر ال...

    اينها كابوس نيست... قصه و افسانه نيست... اينها دارد هر روز اتفاق مي افتد تو همين دنياي قرن بيست و يكم... لابه لاي حرف هاي قشنگ قشنگ و قانون ها و بيانيه هاي حقوق بشر... حقوق بشر!!!! بلند بخنديم...

    درد دارد... به خدا درد دارد... چقدر احساس تنهايي مي كنيم در اين جهاني كه بايد انتظار بكشد براي آمدنش...

    سلام..

    //

    اينها اسطوره هاي مقاومت اند

    چقدر بزرگ

    و غير قابل تصور !!

    + بانوي اردي بهشت 
    زنده بودن آدم ديگه چه فايده اي داره احسان ... انقدر ديدم كه انگار سنگ شدم ... من!! انقدر جنازهء بچه ديدم كه .. مي خوام برم لبنان. ولي خودم مي دونم كه نمي شه. ديگه زنده بودن يه آدم چه فايده اي داره.

    واژه كه تسكين نمي دهد

    دستمال كه اشك را نمي زدايد ...

    ----------------------

    چي بگم؟

    يه شعر براي همين بچه ها گذاشته ام توي وبلاگم ...

    دوست داشتم توي همون حال و هواي پست قبلي ات براي بنويسم ... اميدوارم تجديد بشي و بري شهريور بيايي ... ولي ... هوا بس ناجوانمردانه ............

    سلامت باشي....

    درود ...

    خيلي دردناك بود ... بعضي از اونها رو كه ديروز زنده ميديدم .... واقعا آدم منقلب ميشه ...

    به اميد روزي كه همه آزاد ... همه خوشبخت ... همه بي درد ...

    تابعد ...

       1   2      >