• وبلاگ : شعرهاي احسان پرسا
  • يادداشت : دارم ..
  • نظرات : 19 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بانوي بي پنجره 
    يك روز سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد. شخصي نشست و چند ساعت به جدال پروانه براي خارج شدن از سوراخ كوچك ايجاد شده درپيله نگاه كرد.
    سپس فعاليت پروانه متوقف شد و به نظر رسيد تمام تلاش خود را انجام داده و نمي تواند ادامه دهد.
    آن شخص تصميم گرفت به پروانه كمك كند و با قيچي پيله را باز كرد. پروانه به راحتي از پيله خارج شد اما بدنش ضعيف و بالهايش چروك بود.
    آن شخص باز هم به تماشاي پروانه ادامه داد چون انتظار داشت كه بالهاي پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت كنند.
    هيچ اتفاقي نيفتاد!
    در واقع پروانه بقيه عمرش به خزيدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند.
    چيزي که آن شخص با همه مهربانيش نميدانست اين بود که محدوديت پيله و تلاش لازم براي خروج از سوراخ آن، راهي بود که خدا براي ترشح مايعاتي از بدن پروانه به بالهايش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پيله بتواند پرواز کند.
    گاهي اوقات تلاش تنها چيزيست که در زندگي نياز داريم.
    اگر خدا اجازه مي داد که بدون هيچ مشکلي زندگي کنيم فلج ميشديم، به اندازه کافي قوي نبوديم و هرگز نميتوانستيم پرواز کنيم.
    من قدرت خواستم و خدا مشکلاتي در سر راهم قرار داد تا قوي شوم.
    من دانايي خواستم و خدا به من مسايلي داد تا حل کنم.
    من سعادت و ترقي خواستم و خدا به من قدرت تفکر و قوت ماهيچه داد تا کار کنم.
    من جرات خواستم و خدا موانعي سر راهم قرار داد تا بر آنها غلبه کنم.
    من عشق خواستم و خدا افرادي به من نشان داد که نيازمند کمک بودند.
    من محبت خواستم و خدا به من فرصتهايي براي محبت داد.
    « من به هر چه که خواستم نرسيدم ...
    اما به هر چه که نياز داشتم دست يافتم»