رفت بالا.مانده ام در اين چاه.در بي راه.نه كارواني نه ريسماني.راه نجاتي نيست.
مانده حالا كه قسمتش اين بود كه انقدر زود برود چرا بايد انقدر دير بشناسمش.شعر اين روزهام يك كلمه است:حسرت!
خوشحالم ميكني اگر سركي به من بكشي.