سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

نمی دانم کجا .. در بدر و خیبر

و یا جای پیمبر ؛ توی بستر

نمی دانم که دست کیست اما

همان دست است در دست پیمبر

 

عید سعید غدیر را تبریک عرض می کنم




تاریخ : چهارشنبه 89/9/3 | 9:16 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

خسته از دنیای خبر و ترجمه به خانه برگردی و یه مرتبه با دسته گل با سلیقه ای که همسرت برات گرفته باشه و لبخندی که روی تمام چهره ش نقش بسته باشی مواجه بشی چه حالی بهت دست می ده؟ 

میریام با لبخندی کودکانه، شمرده شمرده مثل بچه هایی که سعی می کنند متنی را از حفظ بخوانند، گفت:

 

آقا اجازه! روز معلم مبارک باد..

 

اصلا فکر نمی کردم توی پیچ و خم زندگی کسی یادش مونده باشه که احسان پرسا روزهایی از زندگیش رو معلم بوده.

ازت ممنونم میریام .

کلی خاطرات شیرین رو برام تداعی کردی.

و اما من هم برای اینکه دستم خالی نباشه دو دوبیتی تقدیم می کنم که دومی در باب مطایبه است.

 

معلم در حقیقت شمع  ِ راه است

شب ِ تار بشر را نور  ِ ماه است

چنان آکنده از نور و سپیدی ست

که انگشتش گچ  ِ تخته سیاه است!

 

  خانوم اجازه !

 

چو الماسی که برق و زرق دارد

چو خورشیدی که نور شرق دارد

معلم شمع تاریکیست اما ..

به ما چه شهر ما که برق دارد !!

 

ترانه زمینه وبلاگ: المعلم از سامی یوسف  




تاریخ : پنج شنبه 87/2/12 | 1:21 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

 

غمی چشمامو تُنگ آب کرده

دلم رو ماهی ای بی تاب کرده

چقدر این تاقچه دلگیره وقتی

اَجل مادربزرگو قاب کرده

اعظم جان !

هر قطره اشک تو دانه ای از تسبیح عمر مرا می شمرد.

آرام بگیر دختر که هق هق تو تمام حجم خاکی شانه هایم را تکانده است.

بگذار گوشه ای از تابوت سنگین این مصیبت را من به دوش کشم.

" آرام " بگیر تا چشمان مرا " اقیانوس آرام " نگیرد.

ما با مادربزرگ از این قرارها نداشتیم که قرارمان را با خود ببرد.

لالایی های مادربزرگ آرام گرفت و ما در بهت سکوت جای خالی لالایی هایش را ناله می کنیم.

.. و مادربزرگ که مهربانانه رعایت ناشی گری ما را کرده و بی لالایی خفته است.

آرام بگیر اعظم جان .. مادربزرگ خواب است.

 اعظم جان ، لیلا ، فاطمه ..

" تسلیت " عرض می کنم. واژه ای کوچک در غم مادری که بزرگ بود.

 

 




تاریخ : دوشنبه 85/10/4 | 9:15 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر
       

  • بن تن | قالب وبلاگ | دنیای اس ام اس