تو
چند قرن آن سوتر
برایم دست تکان می دادی
من عاشقت شدم
بی آنکه منتظر مصرع دوم باشم
و چه زود
افتاد مشکل ها
***
تو
هم سفره ی نوروز
و هم نشین شب چله من بودی
و تاقچه خانه ام
پانزده روایت دارد
یک جلد قرآن و چهارده روایت دیوان تو
***
من
اشتباه کردم
وقتی گمان کردم
فقط دل ها را گرم می کنی
دیروز شعرهایت را
به دست فقیربچه ای داده بودی
پسرک چند فال که فروخت
دست هایش هم گرم شد
***
من
چند قرن آن سوتر از تو
ایستاده ام
فال فروش های تهران
امشب با دست خالی
و جیب پر به خانه برگشتند
و من با یک گونی از شعرهایت
آمده ام
این بار مصرع دومت را خوب رعایت کرده ام :
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
تاریخ : چهارشنبه 90/7/20 | 9:44 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.