سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تقدیم به دختران صبور سرزمین ام 


در عشق ِکسی برشته ماندن سخت است

پابند به یک نوشته ماندن سخت است

تو خوب بمان ، اگر چه بانو ، بالت 

قیچی شده و فرشته ماندن سخت است

احسان پرسا

فرشته




تاریخ : جمعه 91/2/1 | 12:48 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

می آیی 

و پرانتزهایمان را

از ( عج ) 

           به ( ع ) خلاصه می کنی  

و ( ع ) مخفف عزیز خواهد بود ..

یا صاحب الزمان




تاریخ : شنبه 90/4/25 | 4:49 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

موهایت را

            کوتاه می کنی

شعرهایم

           خلاصه می شوند

 

پی نوشت: محسن باقرلوی عزیز بزرگواری کرد و 65 بیت شعر که پای پست های صوتی شب یلدا نوشته بودم را در وبلاگ خود قرار داد. شب خاطره انگیزی شد. شعرها ر اینججججججا ببینید.




تاریخ : پنج شنبه 89/10/2 | 8:43 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

حالم خوب نیست

حالتم

        خوب است

حالم خوب نیست




تاریخ : شنبه 89/9/27 | 5:34 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

عمو عباس

هر چند که در راه خدا می میرد

هر یار به علتی جدا می میرد

یک عده برای دین و یک عده حسین

عباس برای بچه ها می میرد

" احسان پرسا "  




تاریخ : پنج شنبه 89/9/18 | 9:32 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

  

بنویس لب پُر تَرَک و دیده ی خیس

بنویس: فرات ِ لعنتی ؛ رودِ خسیس

بنویس که این قبر حسین بن علی ست

بنویس ، ولی به " خط کوفی " ننویس ..

" احسان پرسا "  




تاریخ : چهارشنبه 89/9/17 | 2:40 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

حالا تو برای خودت مردی یک ساله شده ای ..

 

علی پرسا

چند رباعی پیوسته تقدیم می کنم که شرحی است بر زندگینامه علی پرسا یک ساله از تهران !!

تو آمدی و امید را آوردی 

با خود صبحی سپید را آوردی 

لب ها همه قفل بود و لبخند ، محال 

تو آمدی و کلید را آوردی 

 

 

لبخند زدی خانه ی ما روشن شد  

نه خانه ی ما که همه جا روشن شد  

دنیا بی تو صحنه ی تاریکی بود  

لبخند زدی ؛ نور و صدا روشن شد 

 

 

کوچک بودی و زود سرما خوردی  

آن شب چه بلایی سرمان آوردی  

سی سال کسی ندید در چشمم اشک  

آن شب تو پسر آبرویم را بردی  

 

 

یک روز به جای گریه گفتی " ماما "

یک روز به جای خنده گفتی " بابا "

حالا همه صف کشیده و منتظرند  

کی می گویی فاطمه ، نادر ، لیلا

 

اول به تو از سر محبت جان داد

دوم به تو نعمت لب خندان داد

قربان خدا شوم که نان تو هنوز

در نانوایی بود به تو دندان داد

  

یک روز قدم قدم به راه افتادی

تا عکس گرفتم از تو .. آه ! افتادی

این عکس برای من و تو تاریخی ست

من هیچ ولیکن تو چه ماه افتادی

  

یک سال گذشت و من چنان سرمستم

که هر واژه شعر شود در دستم

من سال گذشته فقط " احسان " بودم

امسال " ابوعلیّ پرسا " هستم

تولدت مبارک پسرم

 




تاریخ : چهارشنبه 89/9/10 | 9:9 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

کما

دارم فدایت می شوم

دکترها

نمی گذارند ..




تاریخ : شنبه 89/9/6 | 9:48 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

نمی دانم کجا .. در بدر و خیبر

و یا جای پیمبر ؛ توی بستر

نمی دانم که دست کیست اما

همان دست است در دست پیمبر

 

عید سعید غدیر را تبریک عرض می کنم




تاریخ : چهارشنبه 89/9/3 | 9:16 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

به دنبال ردی از بوسه اش

تمام مُهرهای مسجد را

بوسیدم

 




تاریخ : سه شنبه 89/9/2 | 11:21 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

  • بن تن | قالب وبلاگ | دنیای اس ام اس