به بهانه ی تولدت و قدرشناسی از تمام خواهرانگیهای غمگسارانه ات
تولدت مبارک !
قطار سوت بلندی زد : ایستگاه قبیله !
پیاده شد کسی از جنس ماه .. ماه قبیله
قبیله هلهله زد، اشکهای شوق روان شد
و عاقبت مژه زد چشم رو به راه قبیله
نگاه کرد و قبیله اسیر « حزن نگاهش »
و باب شد پس از آن حزن در نگاه قبیله
نگاه کرد و نگاهش پیاله ی می و عرفان
و روبراه شد اینگونه خانقاه قبیله
قبیله نه حرمی داشت نه مکان مقدس
قدم زد و رد ِ پا گشت سجده گاه قبیله
□
ولی نماند .. شب هجر گردباد به پا شد
چقدر پشت سرش آه بود آه قبیله
نمانده است از او غیر خاطرات قدیمی
و آسمان سیاه و بدون ماه قبیله
تاریخ : سه شنبه 85/4/13 | 9:33 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.