چشم صبور من امروز انگار طاقت ندارد
تا آبرویم نرفته ای کاش باران ببارد
لبهای من فکر بوسه ، چشمم به امّید دیدار
دل مانده در سینه ی من بذر چه چیزی بکارد
آخر چگونه بیاید ؟ جاده شده نیل از اشک
ای کاش موسی که آمد با خود عصا را بیارد ..
هر کس که اشک مرا دید فهمید معشوق من کیست
لعنت به عشقش که بر آب هم ردّ پا می گذارد !
.. فرمول گلهای پرپر .. هی دوست دارد .. ندارد ..
تسبیح و قرآن و حافظ .. پاسخ قبول است یا رد ؟ ..
آیا به من می سپارد دستان خود را و یا نه
من را خدای نکرده دست خدا می سپارد ؟
***
« قسمت نبود » این دو واژه کافی.. ولی نه برای
عاشق که با تیغ آنرا بر روی رگ می نگارد
***
گریه نکردم که اشکم بر شانه هایت نبارد
حالا که تو زیر چتری .. بگذار باران ببارد..
تاریخ : پنج شنبه 85/4/29 | 3:13 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.