سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

این داستان کوتاه به آقا طیب سرسلسله لوتیان بلاگستان تقدیم می شود.

طیب جان تولدت مبارک

 

 آقا طیب

 

زندان سر به زیرش کرده بود اما وقتی سر کوچه شان رسید با افتخار سر بلند کرد تا دیوار نوشته ی بدخط " کوچه تیمور گوش بُر" را ببیند اما.. دیوار رنگ شده بود و روی دیوار کوچه با پلاکارد سفیدی اسم یک تیمور دیگر را بر کوچه زده بودند "تیمور محمدی".

از این بدتر نمی شد. کل محله را کتک زده بود تا توانسته بود کوچه را به اسم خود کند. حتی بنگاه دارها به نام او به مردم آدرس آن کوچه را می دادند. آخرین بار هم به خاطر بریدن گوش یک غریبه به زندان افتاد. باور نمی کرد کسی به این راحتی اسم کوچه اش را مصادره کند. تیمور محمدی را می شناخت. پسر سر به زیر و آرامی بود اهل هیچ برنامه ای هم نبود. خون خونش را می خورد. گردن اولین عابری را که دید گرفت و با خشم نهیب زد: بینم، این یارو تیمور ممّدی چیکاره ست که اسمشو گذاشتن بیخ دیفال.

عابر با ترس و لرز در حالیکه سعی می کرد گردن خود را از دست مرد رها کند جواب داد: یارو سه تا عراقی کشته و یه فرمانده اسیر کرده.

گردن مرد را رها کرد و دستی به سبیلهایش کشید و آرام زمزمه کرد: اک کهی.. یارو خلاف سنگین بود و ما نمی دونستیم.

دلش برای آن همه شهرتش می سوخت. به عنوان آخرین سئوال از مرد پرسید: تو چیزی اَتّیمور گوش بر شنفتی؟

عابر در حالی که گردنش را می مالید گفت: یه چیزایی شنیده م، می گن بچه محل تیمور محمدی بوده..

در حالی که از شدت خشم به حد انفجار رسیده بود اما وقتی برای آخرین بار با دقت اسم کوچه را خواند، نظرش درباره خیلی چیزها عوض شد:

 

" شهید تیمور محمدی "

 

 

 

ارادت منظومم به آقاطیب را هم اینجا بخوانید

 

 




تاریخ : پنج شنبه 86/4/7 | 12:11 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

  • بن تن | قالب وبلاگ | دنیای اس ام اس