او که پیراهنش را
به برادرانی دغل داد
تا به خونی دروغین بیالایند ..
او که پیراهنش را
برای شفای پدری نابینا
فرستاد ..
پیراهنش را
از زنی عاشق دریغ کرد
و کسی نفهمید
که زلیخا می خواست
پارگی پیراهن را بدوزد
تاریخ : پنج شنبه 90/4/30 | 9:52 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر
دو شعر به یاد غم های بی پایان " الهام فروغی "
" 1 "
من عشق را
رج به رج
بر قامت تو بافتم
دریغ که مردها
از بافتنی
فقط شکافتن را بلدند
" 2 "
من
پیراهنت بودم
تو
تنها هنرت اینکه
دو پیراهن بیشتر کهنه کرده ای
تاریخ : دوشنبه 89/11/18 | 10:11 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر
نه کودک یک روزه به حرف آمده بود
نه معجزه ای سخت شگرف آمده بود
آن شب ؛ شب حیرتم فقط دیدم که
زیر ِ پیراهن تو برف آمده بود
تاریخ : دوشنبه 88/1/10 | 10:17 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.