سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ظهر است و امام شهدا مانده فقط

همراهش گویی که خدا مانده فقط

شش ماهه و عباس؛ در اردوی حسین

سرباز ِ بدون دست و پا مانده فقط

 




تاریخ : دوشنبه 89/9/22 | 10:34 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

رفتید و هنوز کربلا کرب و بلاست

رفتید همه حسین دیگر تنهاست

ای خیل شهیدان کمی آهسته روید

یک کودک شش ماهه به دنبال شماست


" احسان پرسا "  




تاریخ : یکشنبه 89/9/21 | 10:21 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

عمو عباس

هر چند که در راه خدا می میرد

هر یار به علتی جدا می میرد

یک عده برای دین و یک عده حسین

عباس برای بچه ها می میرد

" احسان پرسا "  




تاریخ : پنج شنبه 89/9/18 | 9:32 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

  

بنویس لب پُر تَرَک و دیده ی خیس

بنویس: فرات ِ لعنتی ؛ رودِ خسیس

بنویس که این قبر حسین بن علی ست

بنویس ، ولی به " خط کوفی " ننویس ..

" احسان پرسا "  




تاریخ : چهارشنبه 89/9/17 | 2:40 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

حالا تو برای خودت مردی یک ساله شده ای ..

 

علی پرسا

چند رباعی پیوسته تقدیم می کنم که شرحی است بر زندگینامه علی پرسا یک ساله از تهران !!

تو آمدی و امید را آوردی 

با خود صبحی سپید را آوردی 

لب ها همه قفل بود و لبخند ، محال 

تو آمدی و کلید را آوردی 

 

 

لبخند زدی خانه ی ما روشن شد  

نه خانه ی ما که همه جا روشن شد  

دنیا بی تو صحنه ی تاریکی بود  

لبخند زدی ؛ نور و صدا روشن شد 

 

 

کوچک بودی و زود سرما خوردی  

آن شب چه بلایی سرمان آوردی  

سی سال کسی ندید در چشمم اشک  

آن شب تو پسر آبرویم را بردی  

 

 

یک روز به جای گریه گفتی " ماما "

یک روز به جای خنده گفتی " بابا "

حالا همه صف کشیده و منتظرند  

کی می گویی فاطمه ، نادر ، لیلا

 

اول به تو از سر محبت جان داد

دوم به تو نعمت لب خندان داد

قربان خدا شوم که نان تو هنوز

در نانوایی بود به تو دندان داد

  

یک روز قدم قدم به راه افتادی

تا عکس گرفتم از تو .. آه ! افتادی

این عکس برای من و تو تاریخی ست

من هیچ ولیکن تو چه ماه افتادی

  

یک سال گذشت و من چنان سرمستم

که هر واژه شعر شود در دستم

من سال گذشته فقط " احسان " بودم

امسال " ابوعلیّ پرسا " هستم

تولدت مبارک پسرم

 




تاریخ : چهارشنبه 89/9/10 | 9:9 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

سرد است و اثر نمی کند گرمی ِ پند

سرد است .. بیا مقابلم گرم بخند

جز دست تو اندازه ی من شالی نیست

سرد است .. بیا شال مرا تنگ ببند

 




تاریخ : شنبه 89/7/10 | 8:17 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

از باد سبک تریم و سنگین تر از آه

بی وزن تر از ریا و سنگین ز گناه

هم وزن رباعی ایم و باور داریم

" لا حول و لا قوة الا بالله "

 

 

پی نوشت 1 : آخرین پست میریام عکسی نوستالژیک بود که الهام بخش شعر تازه ای از من شد. برای دیدن آن اینجا کلیک کنید.

پی نوشت 2 : جناب پارسی بلاگ قطع های مکرر سرور شما من و دوستانم را به ستوه آورده است. این آخرین اخطار است ،‏ با قطع های مکرر و ملال آورتان زمینه لازم برای ترک پارسی بلاگ را در من ایجاده کرده اید. اگر این روند ادامه یابد ،‏ آخرین پست من در پارسی بلاگ پست خداحافظی خواهد بود.

پی نوشت 3 : جناب آقای فخری مدیر پارسی بلاگ در اقدامی قابل ستایش به پی نوشت 2 بنده حقیر پاسخ گفتند و الحق و الانصاف بنده را قانع کردند. ( توضیحات خصوصی هستند و جناب فخری در صورت صلاحدید به اطلاع همگان خواهند رساند. )

همین جا از تلاش های بی شائبه ایشان و احترامی که برای کاربرانشان قائلند صمیمانه تشکر و قدردانی می کنم. ممنون جناب فخری




تاریخ : سه شنبه 89/7/6 | 9:11 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

روز و شبمان هر دو سیاه است ؛ شب است

شیرینی زندگی فقط در رطب است

گفتی که بیا به عاشقی برگردیم

ماشین زمان فاقد دنده عقب است

ساعت زمان

محسن باقرلوی عزیز در وبلاگش " کرگدن " پست جالبی با عکس اتاق و میز وبلاگران داره که دیدنی و خوندنیه ..

برای خوندنش اینجا  کلیک کنید.

 

 

 




تاریخ : پنج شنبه 89/7/1 | 8:9 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

بهشت من بودی
مادر که شدی فهمیدم
بهشت
                             زیر پای توست..

سلام دوستان.
ولادت با سعادت خیر النساء حضرت فاطمه زهرا را تبریک عرض می کنم.
امسال برای اولین بار می خواهم روز مادر را به همسرم تبریک بگویم.
میریام، گاه برای بزرگ کردن " علی " از خود گذشتگی هایی می کند؛
که تازه متوجه می شوم چرا مقام مادر اینقدر والاست.
این روز فرخنده را به همه مادران تبریک عرض می کنم.


از پیمان ها همسریت را عشق است

از قدرت ها دلبریت را عشق است


صد رنگ اگر عوض کند محبوب است؛


از پرچم ها روسریت را عشق است






تاریخ : چهارشنبه 89/3/12 | 9:46 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر
 
قاتل ، آمر ، خلیفه سه انگشتند

انگشتانی که همگی یک مشتند


آقای " خلیفه ی نبی " روز به خیر

بیعت گیران " دخت نبی " را کشتند..

برای خواندن چند شعر دیگر در همین زمینه اینجا کلیک کنید




تاریخ : شنبه 89/2/11 | 8:28 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

  • بن تن | قالب وبلاگ | دنیای اس ام اس