سلام دوستان.
طاعات و عباداتتان قبول!
با یک سپید قدیمی که تغییراتی جدید را بر پیکر خود دارد در خدمتتان هستم.
این روزها
لجم گرفته است
هوای غزل که می کنم
مداد سیاه دل
سپید می نویسد
این روزها
لجم گرفته است
قلاب که می اندازم
از لبخند کفشی که قلابم را صید کرده است
ماهیی به آب می پرد
این روزها
لجم گرفته است
دانه هایی را که برای کبوتران ریخته ام
مورچه ها به لانه می برند
این روزها
لجم گرفته است
مادرم گلدان مصنوعی که برایت گرفته ام را
هرس کرده است
من حرصم می گیرد
لجم نیز!
برایت می نویسم:
نفس!
تو از هوای دودی شهر می گویی و خطر وارونگی
من نفسم می گیرد
لجم نیز!
وقتی تو سیگارت را
با کاغذ شعرم روشن می کنی
و شعرخوانیم را
با خمیازه خاموش ..
وقتی که عکس من
از چشم عینکت هم می افتد
وقتی .. آه !
من این وقت ها دلم می گیرد
لجم نیز!
جواب " سوغاتی یادت نرود"
" نامه می نویسم" نیست
و اگر هست
این کاغذ مچاله جامانده از تو
چرا آدرس من است ؟
من کفرم می گیرد
لجم نیز!
پشت سرت آب می ریزم
آنقدر که چشمانم سرخ می شوند
احتمالا گریه ام گرفته است
یقینا لجم نیز!
این روزها
لجم گرفته است
این روزها
کار لجم
گرفته است!!
سلام دوستان.
امروز با یک کار متفاوت در خدمتم .
بادبادک
نخی را که به گردن داشت
به دستان تو داد.
سبک شد و به آسمان رفت
و با حرکت دستانت به رقص آمد.
طنابی به گردن می بندم
.. سبک می شوم
و به آسمان می روم.
تو اما
هنوز بادبادک هوا می کنی ..
راستی پیگیر مسابقه بالی برای پرواز هستید ؟
.: Weblog Themes By Pichak :.