هزار سال گذشت و غریب بود هنوز
مسافری که به ظاهر حبیب بود هنوز
کسی که بعد ِ گذشت از هزار و سیصد باد
میان سینه ی او یک لهیب بود هنوز
مسافر اسب خودش را به شهر آورد و
نگاه کرد .. جهان پر فریب بود هنوز
اگر چه ورد لب مردمان دعای فرج
اگر چه حضرت باری مجیب بود هنوز ?
ولی شفای مریضان و زایمان زنان
دلیل اصلی امن یجیب بود هنوز
به دستهای تمام جهان نگاه انداخت
قنوت ؟ نه .. همگی توی جیب بود هنوز
گل محمدی از باغ منقرض شده بود
و توی باغ کلاغ عندلیب بود هنوز
و شاعران که به ظاهر پیمبر قومند
زبورشان پُر ِ حوا و سیب بود هنوز
برای آنها که جمکران فقط قبر است
ظهور حضرت مهدی عجیب بود هنوز
ظهور قصه شده مثل کشتن عیسی
مسیح شیعه ولی بر صلیب بود هنوز
مسافر اسب خودش را ز شهر برگرداند..
چشم صبور من امروز انگار طاقت ندارد
تا آبرویم نرفته ای کاش باران ببارد
لبهای من فکر بوسه ، چشمم به امّید دیدار
دل مانده در سینه ی من بذر چه چیزی بکارد
آخر چگونه بیاید ؟ جاده شده نیل از اشک
ای کاش موسی که آمد با خود عصا را بیارد ..
هر کس که اشک مرا دید فهمید معشوق من کیست
لعنت به عشقش که بر آب هم ردّ پا می گذارد !
.. فرمول گلهای پرپر .. هی دوست دارد .. ندارد ..
تسبیح و قرآن و حافظ .. پاسخ قبول است یا رد ؟ ..
آیا به من می سپارد دستان خود را و یا نه
من را خدای نکرده دست خدا می سپارد ؟
***
« قسمت نبود » این دو واژه کافی.. ولی نه برای
عاشق که با تیغ آنرا بر روی رگ می نگارد
***
گریه نکردم که اشکم بر شانه هایت نبارد
حالا که تو زیر چتری .. بگذار باران ببارد..
به بهانه ی تولدت و قدرشناسی از تمام خواهرانگیهای غمگسارانه ات
تولدت مبارک !
قطار سوت بلندی زد : ایستگاه قبیله !
پیاده شد کسی از جنس ماه .. ماه قبیله
قبیله هلهله زد، اشکهای شوق روان شد
و عاقبت مژه زد چشم رو به راه قبیله
نگاه کرد و قبیله اسیر « حزن نگاهش »
و باب شد پس از آن حزن در نگاه قبیله
نگاه کرد و نگاهش پیاله ی می و عرفان
و روبراه شد اینگونه خانقاه قبیله
قبیله نه حرمی داشت نه مکان مقدس
قدم زد و رد ِ پا گشت سجده گاه قبیله
□
ولی نماند .. شب هجر گردباد به پا شد
چقدر پشت سرش آه بود آه قبیله
نمانده است از او غیر خاطرات قدیمی
و آسمان سیاه و بدون ماه قبیله
به بهانه ی تولد دوست از جان عزیزترم
می آیی چشمهای بی سبب ، تـَر شـــــــــــــاد خواهد شد
می آیی یک خراب آبــــــــــــــــــــادْ دل ، آباد خواهد شد
می آیی می شود ایـــــــــــــــــران تماماً کوه و کوهستان
و نام دختران سرزمینْ فــــــــــــــــــــرهاد خواهد شد !!
می آیی باز فصل بادبـــــــــــــــــــــادک می شود از بس
نفسهای میان سینه مانده « بـــــــــــــــــاد » خواهد شد
نمی شد زد بدون تـــــــــــــــــــــو بجز لبخند مصنوعی
می آیی خنده ها لبخنـــــــــــــــــــــد مادرزاد خواهد شد
می آیی می کشی بر دوش مردم بـــــــــــــــــال با واژه
.. و پرواز بشر در آسمـــــــــــــــان آزاد خواهد شد !!
اگر چه « تیـــــــــــــر » می آید ولی چون با تو می آید
به جای « وای .. » ورد من « مبارک باد » خواهد شد
خلاصه راستش طیـــــــّـب ! تمام حرف من این است :
« می آیی و دوباره عاشقـــــــی استاد خواهد شد !! »
دلم گرفته و باید سریع گریه کنم
چنان گرفته که باید فجیع گریه کنم
امامزاده ؟ نه امشب به این می اندیشم
که با خدا و بدون شفیع گریه کنم
نشسته پشت دو پلکم هزار اقیانوس
رها کنید مرا تا وسیع گریه کنم
.. نه دردهای دلم در غزل نمی گنجند
نمی شود بنشینم بدیع گریه کنم
- آهای مرد عرب سر ز چاه بیرون کن!
دلم گرفته کجای بقیع گریه کنم ؟
سلام دوستان .
تاخیرمو در به روز کردن ساحل نشین ببخشائید. نذر داشتم تا وقتی غزلی که امروز خدمتتون تقدیم می کنم رو کامل نکرده ام چیز دیگه ای نسرایم.
اما اول از همه اجازه بدین درباره بالی برای پرواز سه بگم :
به حول و قوه خداوند امسال هم قسمت شد با برگزاری سومین دوره
بزرگترین مسابقه طرح فارسی در جهان در خدمت ادب دوستان و فرهیختگان این مرز و بوم باشیم.
برای شرکت در مسابقه ارسال حداکثر هفت اثر به آدرس ایمیل
BALIBARAYEPARVAZ@GMAIL.COM
کافی ست.
از اونجا که وقت شرکت در مسابقه محدوده از دوستان علاقمند به این مسابقه سراسری دعوت می کنم برای اطلاع از جزئیات بیشتر به آدرس
BALIBARAYEPARVAZ.PARSIBLOG.COM
مراجعه فرمایند.
بگذریم .
سال نو را خدمت همه میهمانان عزیز و نازنینم تبریک می گویم و آرزو می کنم سال و مال و حال و بال و همه چیزتان نو شود جز : لبخندهایتان ! لبخند هر چه کهنه تر باشد بچه گانه تر و معصومانه تر است .
با یک غزل به مناسبت سال تحویل در خدمتتان هستم :
تقویم پیر خسته شده رو به انتهاست
لاغر شده چنان که از او یک ورق بجاست
قرآن به روی رحل دو دست قنوت را
واکرده با زبان خدا گرم ربّناست
ماهی میان تنگ دلش شور می زند
شور است تنگ چون که پُر از اشکهای ماست
ساعت به لکنت آمده در واج ِ تیک تاک
« مادر » فقط به لهجه این ساعت آشناست
این « تیک تاک » شعر ِ جوانیّ یک زن است
تکرار انتظار ِ کسی توی این صداست
با خط ّچین نوشته شده روی چهره اش
این زن در آستانه ی تاریخ انقضاست
***
از هفت سین سفره ی فقط سین تو کم است
بابا سعید ! سفره ما ناقص ِ شماست
در حسرت تلفظ ِ یک واژه مانده ام
« بابا ».. همین که ساده ترین حرف بچه هاست
..
تقویم برگ آخر خود را به باد داد
سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج شد ..
در پایان از دوستان عزیز دعوت می کنم برای حظ بردن از قالبهای جادویی و سحرانگیز بانو اعظم ابراهیمی به وبلاگ بانوی بی پنجره سر بزنن .
.: Weblog Themes By Pichak :.