این اولین بهار من و توست میریام
پایان انتظار من و توست میریام
دیروز روزگار شکیب و قنوت بود
امروز روزگار من و توست میریام
با خود بیار لقمه نان و پنیر و بوس
هنگامه ی فرار من و توست میریام
آن روسری گل گلی آبیت کجاست
باغی که نوبهار من و توست میریام
محکم ببند روسریت را بهارمو!
چون باد بی قرار من و توست میریام
دست مرا بگیر و بچرخ و ببین عزیز!
خورشید در مدار من و توست میریام
باران تمام ثروت ابر است و قطره ها-
چون سکه ها نثار من و توست میریام
انگار آسمان و زمین جا زدند و عشق *
سهم من و تو، بار من و توست میریام
در سینه هایمان پُرِ مهر و مودّت است **
این جبر، اختیار من و توست میریام
نه من عرب، نه تو عجمی، ما زمینی ایم
کل زمین دیار من و توست میریام
وا می نهیم یاری یاران و می رویم
حالا که بخت یار من و توست میریام
تقویم را بده بِکَنم هر چه جز بهار
این زندگی بهار من و توست میریام
_______________________________________________________________________
* إِنَّا عَرَضْنَا الأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الإِنْسَانُ ( سوره احزاب آیه 72 )
** وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً ( سوره روم آیه 21 )
جویای علم ، عیش به تاراج می دهد
دنیا به کلّه پوک فقط تاج می دهد !
ای باغبان تو عمر تلف کردی و درخت
آخر به جای میوه به تو کاج می دهد
زحمت کشان همیشه ضعیفند مثل " مور "
دنیا به " نسل فیل " فقط عاج می دهد
آنچه پدر به خون دل اندوخت را پسر ،
پای دو تا کرشمه به تاراج می دهد
غم گنج قیمتی ست که دنیای بی تمیز
آن را فقط به مردم محتاج می دهد
دنبال افتخار نرو ، دهر بی وفا
جای نشان طناب به حلاج می دهد
من جز هوا نداشته ام در تمام عمر
مرگ حباب اوج به امواج می دهد
شاعر گرسنه بود کمی فکر قوت کرد
دفترچه را ورق به ورق قیفِ توت کرد
با قطره قطره اشک، وضوی جبیره ساخت
تکبیر گفت و قصد دو رکعت سکوت کرد
حمد و رکوع و سجده تماماً فقط سکوت
هنگام حرف حضرتِ شاعر قنوت کرد
آهی کشید از آن، گل سجاده خشک شد
آهی که طرح باغچه را دشت لوت کرد
باران گرفت.. شاعر خاکی به گِل نشست
ناگاه از عروج هوای هبوط کرد
در سینه اش فقط نفسی ماند.. فکر کرد
اشهد؟ نه.. جای ذکر هوای فلوت کرد
نام حبیب را به لبِ ساز بوسه زد
تکبیر گفت و با نفَس ِمانده فوت کرد
.. فُوت کرد!
این غزل که با حال و هوای "زینب رزاقی" سروده شده است، به او تقدیم می شود.
برای شنیدن ترانه زیبای " تبکی الطیور " وائل کفوری کمی تامل کنید
سلام دوستان. با غزلی قدیمی در خدمتم.
شب رفت و باز شب شد و خورشید خواب بود
من فکر روز و ساعت دنیا خراب بود
من هی ورق زدم: شب و شب بود و باز شب
پس آفتاب صفحه چند ِ کتاب بود؟!
باور کنید بخت من اینقدر شب نبود
در طالعم نشانه ای از آفتاب بود!
من دل به جز به دختر مومن نمی دهم
فنجان به شکل دخترکی بدحجاب بود!
ترفند استخاره هم اینجا عمل نکرد
حتی خدا موافق این انتخاب بود
من یک سئوال داشتم آقا.. اجازه؟ عشق..
ساکت! ـ سئوال، خارج ِ بحث کتاب بود ـ
***
امشب کتاب چشم تو را دوره می کنم
توی سیاه مشق نگاهت جواب هست..
برای شنیدن ترانه زیبای کاظم الساهر " احبینی بلا عقد " کمی تامل کنید.
من و تو می شــــــود آیا که مال هم باشیم؟
نه مـــــــال هم .. که فقط احتمال هم باشیم؟
بریز قهـــــــــــــوه ی خود را درون فنجانم
بیا به هــــــــــــر کلکی توی فال هم باشیم
به بال خود نتوانسته ایم پَــــــــــــــر بزنیم
از این به بعــــــــــد بیا تا که بال هم باشیم
بدون دست تو تهـران برای من قطب است
بپیـــــــــــچ دور تنم دست ، شال هم باشیم
پـــر است ذهن من امسال از جدایی و رنج
بیا که خاطـــــــــــره ی پارسالِ هم باشیم !
نگو در عشق ِمیان ِمن و تو سیب کم است
اگر که سیـــــــــب نشد پرتقال هم باشیم !!
***
اگر که قسمـــــــــــت ما به وصال ختم نشد
نرو ! بمــــــــان که اقلاْ وبال هم باشیم !!!
دارد می آید بر لبم جان نازنین نگذار
در صف عزیزم محتضر را آخرین نگذار
حالم بد است از مصرف بیش از حد قهوه
صدبار گفتم در نگاهت کافئین نگذار
من قبل ِ مردن بوسه می خواهم مرا لطفا
بی خود خمار بوسه های حورِ عین نگذار
من حاضرم پای تو را بوسه دهم اما
بوسه خطرناک است پا را روی مین نگذار
حالا که می خواهی به من بوسه دهی لطفا
پایین بیا حیف است آن را بر جبین نگذار
گفتی حرام و رو گرفتی و مرا کشتی
عاشق کشی را گردن دین مبین نگذار
من از تصرف منصرف گشتم تو راحت باش
با رو گرفتن دور لب دیوار چین نگذار
من دورم از تو دور ِدور ِدور.. خیلی دور
سودی ندارد عینک نزدیک بین نگذار
***
ننگت می آید اسم من در دفترت باشد
من اسم دارم جای یادم "آن" و "این" نگذار
یک بار جای آبرو در عشق جدی باش
اسم من احسان است بی خود نقطه چین نگذار
بانوی بی پنجره یک ساله شد.
این خبر امروز تیتر درشت تمام روزنامه ها و شب نامه های قلب من بود.
رگ ها این خبر را به تمامی وجودم مخابره کردند و تمامی روحم را از عطر حضور اعظم ابراهیمی آکندند.
بانوی کوچکی که تمام حجم دل سر به هوایم را از حضور سبزابی اش سرشار کرده تمام پنجره هایش را نذر قلبم کرده و سینه ام را ضریح عشق ساخته است و خود بی پنجره مانده است.. تمام فصل ها را برایش بهار خواهم کرد تا بی نیاز از پنجره باشد.
یک سالگی اش را به شادمانی می نشینم و موفقیت روزافزون انگشتان هنرمند و قلب عاشقش را آرزو می کنم.
بداهه ای تقدیم به مهربانی های همسر صبورم " اعظم "
آرام و مهربان و شکیبا نشسته است
در سینه ام در آن طرفی که شکسته است
معلوم نیست توی دل من چه می کند
سیم تمام رابطه ها را گسسته است
در دست اوست کنترل خط عاطفه
در را به خودپرستی من نیز بسته است
در سینه ام حرارتی احساس می کنم
آتش نه.. که شکافتن بمب هسته است
بر لوح سینه ام بنویسید که " خطر!
" اعظم " میان سینه ی پرسا نشسته است "
در پایان فرصت را مغتنم شمرده تولد فهیمه تائبی را به امیر مرزبان عزیز تبریک عرض می کنم. امید که نگاه های گره خورده شان به بار که نه .. به عشق بنشیند.
سلام دوستان. دوست نداشتم کاری قدیمی و پاخورده را در طبق اخلاصم تقدیمتان کنم. اما وقتی دوستی قدیمی از همراهان قاصدک سوخته در کامنتی غزل به دردم نمی خورد را از من خواست نتوانستم خواسته اش را به دیده منت نپذیرم. کهنگی اش را به طراوت روح سبزتان ببخشائید. با کمی اصلاح و تغییر تقدیم حضورتان می کنم.
وقتی که جز وصال به دردم نمی خورد
قهوه نریز! فال به دردم نمی خورد
من سردم است و چاره فقط دستهای توست
گولم نزن که شال به دردم نمی خورد
من تشنه ی توام، عطشم داغ و واقعی ست
تمثیل و قیل و قال به دردم نمی خورد
این دکمه های باز صریحم نموده اند
من سیب و پرتقال به دردم نمی خورد
آخر کجای سیب شبیه " سه نقطه " است
من " نقطه چین " کال به دردم نمی خورد
چشمک نزن! حواله نکن بوس ِ راه دور
توی قفس که بال به دردم نمی خورد
از خاطرات خوب گذشته نگو عزیز
تقویم پارسال به دردم نمی خورد
مردانه قول وصل به من داده ای ولی
من مرد ایده آل به دردم نمی خورد !!
یا خون من به گردن تو یا بگو بله..
در عشق احتمال به دردم نمی خورد
***
حالا بریز قهوه و آبی بپوش و بعد..
اینجا به بعد این غزل من خصوصی است!
آسمان خاکستری رنگ و زمین پژمرده است
یک نفر از بوم دنیا رنگ ها را برده است
چاه های کوفه امشب هم نوایی می کنند
بغض بر گلدسته ها، لحن اذان افسرده است
جبرئیل انگار محتاج عصا شد، حال او
مثل احوال جوانان برادر مرده است
آسمان ابری شده، درهای رحمت بسته اند
باز رفتار زمین به آسمان برخورده است
کودکی پرسید: مادر ناشناس ِ مهربان
امشب آیا باز هم نان و رطب آورده است؟
***
آسمان گفته نماز صبح کوفه خونی است
چی شده مردم مگر محراب ضربت خورده است؟
ای یدالله! ای علی! برخیز اگر نه می شود
شبهه بین خلق که "دست خدا آزرده است" !
سلام دوستان.
عاجزانه از دست های سبز و دل های نورانیتان التماس دعا دارم!
در یکی از نسخه های قدیمی مفاتیح دعایی هست که در مفاتیح های جدید اثری از آن نیست. این دعا معمولا در ادامه دعای افتتاح می آید. هر بار که آنرا مرور می کنم حضور سرتاپای مرا فرامی گیرد.
شما هم جرعه ای بچشید:
الهی!
خدایا!
وقف السائلون ببابک
سائلان بر درگاه تو ایستاده اند
و لاذ الفقراء بجنابک
و فقیران به حضرت تو پناه آورده اند
و وقفت سفینه المساکین علی ساحل بحر جودک و کرمک
و کشتی مسکینان بر ساحل بحر بخشندگی و کرامتت متوقف شده است
یرجون الجواز الی ساحه رحمتک و نعمتک
ملتمس مجوز ورود به عرصه بخشایش و کرم تواند
الهی !
خدایا!
ان کنت لا ترحم فی هذا الشهر الشریف
اگر در این ماه مبارک نیامرزی
الا من اخلص لک فی صیامه و قیامه
جز آنانکه در روزه و نمازشان خلوص داشته اند
فمن للمذنب المقصر
پس گناهکار مقصر چه کسی را خواهد داشت
اذا غرق فی بحر ذنوبه و آثامه
اگر در دریای گناهان و پلیدی هایش غرق شد
الهی !
خدایا!
ان کنت لاترحم الا المطیعین
اگر جز فرمانبران را مورد رحمت قرار ندهی
فمن للعاصین
سرکشان که را خواهند داشت
الهی !
خدایا
ربح الصائمون
روزه داران سود بردند
و فاز القائمون
و نمازگزاران پیروز شدند
و نجا المخلصون
و مخلصان نجات یافتند
.. و نحن عبیدک المذنبون
و ما بندگان گناهکار توایم
فارحمنا برحمتک
پس ما را به رحمت خود ببخشای
و اعتقنا من النار بعفوک
و با آمرزش خود ما را از آتش بدار
انک جواد کریم
همانا تو بخشنده و بخشایشگری
التماس دعا
دِیر طوفان دیده ام ناقوس را گم کرده ام
کاروانی بی مسیرم کوس را گم کرده ام
معبدی متروکه ام با رد پای نوح که
بعد ِ توفان رد آن پابوس را گم کرده ام
روز ِ روشن شهر را می گشت شیخی با چراغ
من همان شیخم فقط فانوس را گم کرده ام
باز می میرند اصحابم .. ولی از گشنگی
سکه های عهد دقیانوس را گم کرده ام
دارد از ماندن وجودم می شود مرداب.. آه
رودم اما راه اقیانوس را گم کرده ام
زندگی یک خواب وحشتناک می دانم ولی
راه بیرون رفتن از کابوس را گم کرده ام
..
دیگر از گشتن کشیدم دست چون فهمیده ام
هر چه می گردم جهان را بیشتر گم می کنم..
.: Weblog Themes By Pichak :.