دارم فدایت می شوم
دکترها
نمی گذارند ..
نمی دانم کجا .. در بدر و خیبر
و یا جای پیمبر ؛ توی بستر
نمی دانم که دست کیست اما
همان دست است در دست پیمبر
عید سعید غدیر را تبریک عرض می کنم
به دنبال ردی از بوسه اش
تمام مُهرهای مسجد را
بوسیدم
باید غاری جدید بیابم
برای وصفت
دیوار کم آوردم ..
" نمی بوسمش
چون سرماخورده ام "
سال هاست
خود را اینگونه صبر می دهم ..
رفتگر
تنها پاییز
شاعر می شود
بقیه فصل ها
آشغال جمع می کند
نماز باران می خوانم
تا زیر چترم بیایی
باران می گیرد
شاعر می شوی ..
کسی نیست که مسعود کرمی ، "آقا طیب" بلاگستان را نشناسد.
هنوز هم که هنوز است روزهای رفاقت با طیب برای من جزو بهترین خاطرات وبلاگی به شمار می رود.
مدتی بود قلم را غلاف کرده بود که به جرات می تونم بگم با این کارش ، دنیای بلاگستان را دچار فترتی و رکودی در عاشقانه ها کرد.
اخیرا آقا طیب ، دوباره با همان قدرت و گیرایی ، نوشتن را از سر گرفته است.
خوشحالم ..
به این مناسبت شعری تقدیم حضرت طیب می کنم:
به قول آقاطیب: "چاقوی دسته صدفی ِ زنجان .. "
به قول من: "آخ .."
ماه
برکه ای ست در آسمان
که عکس تو در آن افتاده
فالگیر
به خط های دستم چشم دوخت
من به خط های پیشانیش
او آینده ام را خواند
من گذشته اش را
.: Weblog Themes By Pichak :.