برای رسیدن
پاهایش را داد
تا
بالی برای پرواز
بگیرد..
سلام دوستان.
به فضل و عنایت پروردگار و همت دوستان، چهارمین جشنواره طرح بالی برای پرواز نیز به سرانجام رسید.
اختتامیه جشنواره در سالن مهر حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی برگزار شد.
در انتهای برنامه اختتامیه برندگان جشنواره معرفی شدند و جایزه های خود را از دست استاد عبدالرحیم سعیدی راد، فرهاد صفریان، سید هانی رضوی، سینا بهمنش و خانم فاطمه انتظار گرفتند.
جایزه های جشنواره به سه گروه تقسیم شده بود.
یکی از طرح های جشنواره به عنوان برترین اثر، سه طرح به عنوان برندگان اول تا سوم و یک طرح به عنوان تقدیر شده ی داوران حائز جایزه و تندیس جشنواره شدند.
برترین طرح جشنواره:
لطیفه ی کهنی ست
- مرگ -
آن گونه که هر جمجمه ای می خندد!
سروده : وحید کیانی
مقام اول:
مترسک کلاه را برداشت
در مزرعه
یک کلاغ ،
چهل کلاغ شد ...
سروده: الناز سرخانلو
مقام دوم:
در آینه محراب
فرق وا کردی
رفتنت هم
مثل آمدنت
با همه فرق داشت
سروده: قاسم صرافان
مقام سوم:
مخم سوت می کشد
قطار خیالت در راه است...
سروده: سید عباس شرفی
تقدیر شده ی داوران:
دستهایم را بالا می برم
تا ماه بچینم
از پیشانی دختر همسایه
تا ماه
چقدر..
سروده: سمیرا نوروزی
- از نکات جالب جشنواره زحمت و تلاش بی دریغ سینا بهمنش عزیز بود که با پای شکسته ی به تازگی از گچ باز شده عهده دار کارگردانی اختتامیه بود.
- مجری گری محسن باقرلو حتی از بخش پذیرایی جشنواره نیز شیرین تر بود. محسن با ذهن خلاقی که داشت تمام کلیشه های معمول یک جشنواره را شکست.
- مساله جالب در جشنواره امسال این بود که سه برنده برتر جشنواره را شهرستانی ها تشکیل می دادند که به ترتیب: برترین طرح جشنواره از ایذه ، مقام اول از اردبیل و مقام دوم از اصفهان بودند.
- اختتامیه جشنواره بالی برای پرواز بر خلاف دیگر جشنواره های کلیشه ای به همت سید هانی رضوی به کلاس درس تبدیل شد و ایشان با کنفرانس بیست دقیقه ای که داشتند تعریف جامع و مانعی درباره طرح ارائه دادند که اعجاب حاضران را برانگیخت به طوری که نفیسه علوی نسب از شاعران تهرانی وقتی برای شعر خوانی به روی سن دعوت شد گفت با تعریفی که آقای رضوی از طرح ارائه کرد فهمیدیم که طرح سرودن چقدر سخت است!
- اختتامیه جشنواره بالی برای پرواز بسیار صمیمی و دوستانه برگزار شد و در آن تقریبا تمام تلاش ها بر اساس رضایت حاضران بود تا رضایت دست اندرکاران. برای مثال آقای کیانی از ایذه به برگزار کنندگان جشنواره خبر داد که برای رسیدن به اتوبوس ایذه که روزی یک بار از تهران حرکت می کند، دچار تنگی وقت است به همین سبب برگزار کنندگان با قطع برنامه شعر خوانی ایشان را معرفی کرده و جایزه و تندیشان را تقدیم کردند.
- غیبت برگزار کننده زحمت کش جشنواره آقای آرش ناجی از نکاتی بود که خستگی را در تن برگزار کنندگان باقی می گذارد. ایشان برای برگزاری هر چه بهتر جشنواره از مشهد به تهران آمد اما چند روز پیش از برگزاری جشنواره ناچار شد به مشهد برگردد و شاهد ثمره زحماتش نباشد. در هر صورت همه برگزار کنندگان همواره او را در میان خود احساس می کردند.
- یکی دیگر از نکات جالب جشنواره حضور قلبی برخی غایبان بزرگ جشنواره بود. رضا سیرجانی نمونه بارز این گروه بود. رضا سیرجانی که در سفر بود برای اینکه اعلام کند دلم همراه شماست با اس ام اس کردن رباعی هایی که مجری آنها را برای جمع خواند از راه دور در جشنواره شرکت کرد. از میان رباعی های او می توان به این موارد اشاره کرد:
هر کس که دهان بنده را باز کند
یک کل کل شاعرانه آغاز کند
بیچاره رضا تمام فکرش آنجاست
بالی بدهید تا که پرواز کند
این میز و مقام ماندنی نیست عزیز
موهای سر تو دیدنی نیست عزیز
ای کرگدنی که تازه مجری شده ای
این میکروفون است بستنی نیست عزیز
" که این رباعی به مجری برنامه محسن باقرلو صاحب وبلاگ کرگدن تقدیم شده بود. "
یک متر زبان و یک دهان بگذارید
یک خربزه هم به جایتان بگذارید
تا جای رضا میانتان پُر باشد
یک سطل زباله جای من بگذارید !!
از دیگر دوستان حاضر غایب جشنواره مهدی شادکام بود که به سبب بزرگداشت چهلم مادربزرگ مرحومش از شرکت در جشنواره عذرخواست و طرحی ارسال کرد تا مجری بخواند:
مادر را خاک کردند
پدر روی قبر آب می پاشید
کودک با تعجب پرسید:
مادر کی جوانه می زند ؟!
- و آخرین مورد از سریال سنت شکنی های جشنواره بالی برای پرواز انتقاد صریح کارگردان جشنواره از جشنواره بر روی سن بود که برگزار کنندگان از آن استقبال کردند.
در پایان از همه دوستانی که سهمی در برگزاری جشنواره داشتند تشکر و قدردانی می کنیم:
آرش ناجی
فرهاد صفریان
سید هانی رضوی
فاطمه انتظار
سینا بهمنش
عبدالرحیم سعیدی راد
سید عباس موسوی
آقای زنگنه
سعید بیابانکی
راضیه ایمانی
و
میریام ابراهیمی
و دیگر دوستانی که احتمالا از قلم افتاده اما از دل نمی افتند..
همه رفتند و تنها ماند یک بار دگر ساقی
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
من نوشتم از راست
تو نوشتی از چپ
وسط سطر رسیدیم به هم
چهارمین جشنواره طرح
بالی برای پرواز
به همت آرش ناجی (آمیرزا قلمدون) برگزار می شود. برای اطلاع از جزئیات جشنواره به آدرس جشنواره در بلاگفا مراجعه فرمایید.
www.balibarayeparvaz.blogfa.com
در دست گرفتن دستان معشوق، رویایی ترین لحظه ی یک عاشق است.
خوشبخت من که دستان هنرمند تو را در دست دارم.
سلام دوستان.
قالب زیبایی که مشاهده می کنید هدیه عروسی هنرمند به دامادی خوشبخت است که همچنان ساحل نشین اشک است اما این بار.. با اشک هایی از جنس شوق.
ممنونم میریام.
ممنون.
بعدالتحریر..
از دوستانی که ناجوانمردانه نام یا بنر قالب سابق مرا به سرقت بردند تا براده ای از زیبایی را به وبلاگ خود بیاویزند.. ناراحت نیستم، چرا که به آنها حق می دهم: هنر همسرم، دزدیدنی بود!! ..
فقط اجازه بدهید بدون غرض نامی از این دوستان ببرم.
گلدون (با شعری از روی اسم وبلاگ و عکس بنر)
و ...
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد..
این داستان کوتاه به آقا طیب سرسلسله لوتیان بلاگستان تقدیم می شود.
طیب جان تولدت مبارک
زندان سر به زیرش کرده بود اما وقتی سر کوچه شان رسید با افتخار سر بلند کرد تا دیوار نوشته ی بدخط " کوچه تیمور گوش بُر" را ببیند اما.. دیوار رنگ شده بود و روی دیوار کوچه با پلاکارد سفیدی اسم یک تیمور دیگر را بر کوچه زده بودند "تیمور محمدی".
از این بدتر نمی شد. کل محله را کتک زده بود تا توانسته بود کوچه را به اسم خود کند. حتی بنگاه دارها به نام او به مردم آدرس آن کوچه را می دادند. آخرین بار هم به خاطر بریدن گوش یک غریبه به زندان افتاد. باور نمی کرد کسی به این راحتی اسم کوچه اش را مصادره کند. تیمور محمدی را می شناخت. پسر سر به زیر و آرامی بود اهل هیچ برنامه ای هم نبود. خون خونش را می خورد. گردن اولین عابری را که دید گرفت و با خشم نهیب زد: بینم، این یارو تیمور ممّدی چیکاره ست که اسمشو گذاشتن بیخ دیفال.
عابر با ترس و لرز در حالیکه سعی می کرد گردن خود را از دست مرد رها کند جواب داد: یارو سه تا عراقی کشته و یه فرمانده اسیر کرده.
گردن مرد را رها کرد و دستی به سبیلهایش کشید و آرام زمزمه کرد: اک کهی.. یارو خلاف سنگین بود و ما نمی دونستیم.
دلش برای آن همه شهرتش می سوخت. به عنوان آخرین سئوال از مرد پرسید: تو چیزی اَتّیمور گوش بر شنفتی؟
عابر در حالی که گردنش را می مالید گفت: یه چیزایی شنیده م، می گن بچه محل تیمور محمدی بوده..
در حالی که از شدت خشم به حد انفجار رسیده بود اما وقتی برای آخرین بار با دقت اسم کوچه را خواند، نظرش درباره خیلی چیزها عوض شد:
" شهید تیمور محمدی "
... شاید بتوان نثر سنگین و فخیم شکسپیر را تلاشی برای دستیابی به این آرزو قملداد کرد اما به نظر نمی رسد شکسپیر هیچ گاه جز به ارائه داستان هایی عالی و آهنگین در قالب داستان و نمایشنامه اندیشیده باشد.
در این میان طه حسین نویسنده بزرگ جهان عرب نیز با " دعاء الکروان " سعی کرد قدم در این راه بگذارد اما این کتاب طه حسین " نویسنده ای که تنها تا سه سالگی چشم هایی برای دیدن دیدنی ها داشت " نیز نتوانست از حد دورخیزی برای رسیدن به قله فراتر رود. گویی هیچ یک از این بزرگان قصد نداشتند از افسون "داستان" فاصله بگیرند. اما ابراهیمی با انتخاب زبان شاعرانه برای رمان یک عاشقانه آرام توانست از مرز داستان محض بگذرد...
سلام دوستان.
متنی که خواندید قسمتی از مقاله ای است که در 7 سنگ درج شده است. در این مقاله به بررسی کشف رمانشعر فارسی توسط نادر ابراهیمی پرداخته ام. لازم می دونم از سعید کیایی و راهنمایی هایش در نوشتن این مقاله تشکر کنم.
و اذ واعدنا موسی اربعین لیله..
چهل شب منو ببخشایید..
راستش این بازی منو یاد روزهای طلایی « مردی که روبروی تو سیگار می کشد » ، کل کل رباعی و کل کل برره انداخت. در هر صورت طرح جالبیه که یه تکون اساسی به بلاگستان می ده. در آغاز باید از فرهاد نازنین و رضای عزیز به سبب دعوت از من برای ورود به این بازی کمال تشکر و قدردانی رو داشته باشم.
همونطور که تقریبا اکثر دوستان متوجه شدن این بازی از اینجا شروع شد و قاعده بازی به این صورته که هر کس باید پنج مساله مهم زندگیشو که به نظر می رسه دیگرون کمتر از اون اطلاعی داشته باشنو رو می کنه. بعد از پنج نفر از دوستان نزدیکش دعوت می کنه که وارد بازی بشن. یه جور گلد کوئیست غیر انتفاعی !!!
1. « پِرسا » یه نام خانوادگی منحصر به فرده که به سبب اشتباه متصدی تمدید شناسنامه در کنسولگری نجف اشرف به خانواده ما اطلاق شد. در عراق برای اثبات نام خانوادگی به دو شاهد نیاز بود که در اون زمان کافی بود یه نفر بدونه تو ایرانی هستی تا سرت بر باد می رفت. پدر بزرگم به مسئول مربوطه می گه که من برای تایید نام خانوادگیم شاهد ندارم خودت هر چی عشقت می کشه به جای تهرانی بنویس! یارو پارسا رو پیشنهاد می کنه و پدربزرگم قبول می کنه.. یارو در نوشتن پارسا اشتباه می کنه و می نویسه : « پِرسا » واژه ای که در هیچ لغتنامه ای وجود نداره و تنها شاید مشابه اون به ضم پ وجود داشته باشه. اینه که فامیل خودم رو منحصر به فرد می دونم.
2. می پرسین قضیه نجف چیه جونم براتون بگه که عشق اهل بیت جد ما رو که بچه ناف تهرون بوده به قعر نجف می کشونه ( نجف آدم نیست که بشینین حدس بزنین قعرش کجاشه .. ) زمان جنگ ایرانیا رو اخراج می کردن. اونجا هرکی ما رو می دید داد می زد عجم .. عجم .. بعد وقتی به ایران اخراج شدیم هر جا می رفتیم به ما می گفتن عرب .. عرب ..
3. علیرغم علاقه شدید به کارهای دسته جمعی همیشه از همین کارها ضربه می خورم و برای همین توی کارهای مهم زندگیم تک روی رو ترجیح می دم. یادمه کلاس اول دبیرستان تو مسابقات روزنامه دیواری تنها کسی بودم که به تنهایی روزنامه دیواری منتشر کرد. اول نشدم اما به خاطر جرات و جسارتی که به خرج داده بودم به عنوان پدیده مسابقات برگزیده شدم. علاقه شدید به فیلم و داستان به زندگیم سرایت کرد به طوری که در هر مرحله از زندگی هر ماجرای ساده ای رو به صورت یک پلان مهم از عمر زندگی می کنم و اکثرا موفق هم می شم. مثلا همیشه دوست داشته م که یه بار بدون نوشته انشا بخونم یه بار دوم دبیرستان که یادم رفته بود انشا بنویسم از ترس چوب معلم ( که گله اما گل دردناکی بود ) پای تخته رفتم و سه صفحه انشای فرضی رو از بر خوندم وقتی انشام تموم شد معلم بهم بیست داد اما گفت این یکی بیستی که از من گرفتی مال قشنگی انشات نبود مال حضور ذهنته .. از علاقه م به فیلم کردن لحظه ها و مرحله های زندگی می گفتم مثلا اگر قرار باشه تو اون مرحله پیروز بشم می شم تک خوان تنها گروه سرود عرب زبان سراسر ایران که در مسابقات سراسری سرود به عنوان پدیده مسابقات برگزیده می شه یا به عنوان مثال قهرمان پینگ پنگ تیمی مسابقات محله های تهران یا فان باستن تیم عرب زبان آزادی در دولت آباد و .. اما وقتی قراره شکست بخورم هم از اول سناریوشو آماده می کنم. برای مثال کلاس اول راهنمایی بعد از اینکه در کلاس های سابق به رقیب بلامنازع قرائت قرآن تبدیل شده بودم به برادرم گفتم امسال تو مسابقه قرعه سوره محمد به من می افته و آخر می شم حسن به حرف من خندید هر دومون خوب می دونستیم که سوره محمد غیر قابل تجویدترین سوره ی قرآنه. همین طور شد و من از چهار نفر چهارم شدم. یه دوست افغانی که شما اونو به عنوان شاعر می شناسین و مدت دو سال بعد از من در رتبه دوم قرار داشت اول شد: اسمش ؟ سید ضیاء قاسمی !!!
4. از سیاست متنفرم. با این حال به سبب ضرورت شغلی با نخبگان سیاسی کشورهای خاورمیانه از کارشناسان سیاسی گرفته تا نخست وزیران در ارتباط تلفنی و گاه مستقیم هستم. فکرشو بکنین مردم میرن با آنجلینا جولی و پنلوپه کروز مصاحبه می گیرن اون وقت ما باید با سیاه سوخته های عرب حشر و نشر کنیم. ماجرا به روز ازل باز می گردد یادتان هست شما رفته بودید سهمیه شانس دریافت کنید ما در صف دماغ زنبیل می گذاشتیم ؟ همکارا و مدیرا معتقدن من از شم سیاسی فوق العاده ای برخوردارم اما اشتباه می کنن. من فقط دست به تور کردنم خوبه. برای مثال یه دفعه برای مصاحبه با برنده بهترین نماینده پارلمان کشورهای حاشیه دریای مدیترانه در مصر که الان تو زندانه مجبور شدم از راه عشق وارد بشم. بیچاره هنوز هم فکر می کنه تو ایران یه دوست دختر داره !!! ( این صدای نازک ما چه مصیبت ها که برای اطرافیانمون درست نکرده .. )
5. آره بابا.. منم عاشق شده م.. حالا خیالتون راحت شد؟ اما یه کم یه جوریه .. راستش به دلیل چشم پاکی و سر به زیری و کمبود امکانات !!! اولین دختری که توی زندگی من بوده خاله م بود ! ازهار، دختری که یه سال از من بزرگتر بود به من زبان فارسی آموخت اونقدر برام زحمت کشید که من تونستم کلاس دوم ابتدایی رو به صورت جهشی و همراه با تجدیدی های شهریوری طی کنم و از هم کلاسی هام جلو بیفتم.
اما در خصوص عشق های غیر دختریک! فهرست ذیل الذکر قابل توجهه :
از ترانه ها: 1. نار یا حبیبی ( عبدالحلیم حافظ ) 2. انا و لیلی ( کاظم الساهر ) و از ایرانی ها که در درجه دوم قرار دارند 1. نرو ( رضا صادقی ) 2. من از این دنیا چی می خوام ( معین )
از شعرها: تنفس صبح قیصر امین پور ( که منو شاعر کرد ) و دیوان صائب تبریزی ( که هر وقت می خونم متوجه می شم که شاعر نیستم )
از داستان ها: من ِ او ( امیرخانی ) و شن های روان ( سیدنی شلدون )
از وبلاگ ها : ناب ترین غزل های معاصر « سابق » ، ابن محمود ، آقا طیب
در پایان بد نیست از آرزوهام هم بگم.. من در تمام زندگی فقط یه آرزو دارم و اون اینکه : به همه آرزوهام برسم !!
خوب در این قسمت از بازی باید پنج نفر دیگرو آلوده ی این بازی کنم که با عرض معذرت از همه عزیزان ترجیح می دم درباره این آدما بیشتر بدونم.
بهمن ساکی ( خودزنی با چاقوی لیزری )
عبدالرحیم سعیدی راد ( شاعرانه )
آرش ناجی ( میرزا قلمدون )
فهیمه تائبی ( نشانی او )
حسین متولیان ( یه غریب بی نشون )
سلام دوستان.
تازه ترین برگ هنرمندی اعظم ابراهیمی ورق خورد.
اعظم ابراهیمی یکی از عکس های محبوب زندگی مرا که حتی کرگدن درباره علاقه ام به آن مطلب نوشته بود تبدیل به قالب زیبایی برای وبلاگ یاغی ترین کرد.
این سومین قالبی است که بانوی بی پنجره بر پنجره های مجازی می پوشاند.
هنرش را می ستایم و در برابر دستان هنرمندش تعظیم می کنم.
آرزومند توفیق روزافزونش.
احسان پرسا
مجموعه ای از قالب های ایشان را خدمتتان نمایش می دهم.
( برای دیدن هر یک از قالبها روی عکس کلیک رنجه کنید. )
این هم مجموعه ای از لوگوهای زیبای این هنرمند شاعر
.: Weblog Themes By Pichak :.